ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
قسمت سوم: سخنی با آقای سعید جمالی ،هدف چیست؟ و زمینه های تاریخی تفکرات دیکتاتورمآبانه کدامند؟
لینک به قسمت اول
http://mojahedinkhalq.com/?p=3077
لینک به قسمت دوم
http://mojahedinkhalq.com/?p=3213
اما اصل موضوع با آقای سعید جمالی و همه سعید جمالیها این سؤال است: هدف چیست؟
چرا قادرنیستیم دمکرات باشیم؟ چرا نمی توانیم از خمینیسم و رجویسم کنده شویم؟ زمینه های تاریخی تفکرات دیکتاتورمآبانه کدامند؟
از رخداد سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه نزدیک به چهار دهه میگذرد. از انقلاب ومبارزات مردم جهان علیه دیکتاتوریهای تحت حمایت کشورهای سرمایه داری چه آنها که تحت تاثیر شوروی سابق، چین مائو و یا حتی کوبای چه گوارا و فیدل کاسترو و ویتنام هوشی مینه بودند نزدیک به شش دهه میگذرد.
قطب های چین، شوروی، کوبا و ویتنام که تماما مبارزه مسلحانه را تبلیغ و دامن میزدند همگی دگرگون شده اند. کل بلوک شرق با آنچنان فورانی از نفرت نسبت به گذشته شان خروشیده اند که از باطل بودن و ناکار آمد بودن هر نوع تفکر از آن گونه حکایت دارد. این کشورها نه تنها از نظرگاههای اجتماعی – سیاسی و اقتصادی-اجتماعی بلکه به لحاظ اقتصادی نیز چنان در بنیادها و در فاصله حاکمیت افکار به اصطلاح چپ نابود شده اند که به نظر نمیرسد علیرغم گذشت چندین دهه تا چندین دهه دیگر نیزبتوانند از زیر بار این عقب ماندگی خارج گردند.
و به جد می توان این ادعا را کرد که همه انقلابات گذشته که در فوق بدان اشاره شد در نزد صدها میلیون مردم جهان بعد از تجربه های هولناکی که طی چندین دهه داشتند چنان به دامن قطب مقابل پرتاب شدند که عملا آب به آسیاب جبهه دشمن تاریخی خود ریختند و آن را تثبیت کردند. نمونه کره شمالی هم که مضحکۀ عام و خاص است میدانی که در تمامی شیوه ها برادر دوقلوی رجوی است با این تفاوت که رجوی هنوز بقدرت نرسیده است. تمامی شیوه های رجوی مو به مو با کارهای این دلقک که مخالف را جلوی توپ گذاشته و شلیک میکند همسان است. رجوی مخالفین مجاهد را میخواست و اعلام میکرد که با ناخنگیر ریزه ریزه میکند. در آلبانی انور خوجه نیز دیدیم بعد از پنجاه سال که یک سیاستمدار غربی به آنجا سفر کرد توده های مردم بعد از تجربه نیم قرن خود در کمال تاسف لاستیکهای خودروی او را می بوسیدند.
در این فاصله جهان از دو قطبی بودن خارج و همه معادلات تغییر نموده است. کشورهایی سر برآورده اند که در گذشته در معادلات بین المللی چندان تاثیر گذار نبودند. عوامل تاثیر گذاری کشورها نیز از تاثیرات انقلابهای اجتماعی که همگی با شکست مواجه شده ،به عوامل اقتصادی تغییرکرده است. کشورهایی مانند چین، هند، برزیل، روسیه، اندونزی و …
انقلابی جهانی بنام انقلاب انفورماتیک رخ داده است، انقلابی که تا انتهای روستاهای دور افتاده ترین مناطق را تحت تاثیر خود قرار داده است. الآن اگر در دور افتاده ترین مناطق جهان نزد چوپانی بروید او را بدون موبایل نمی بینید. اگر تا دیروز انقلابات و تحولات عمدتا در گستره روشنفکران و فعالان سیاسی جریان داشت ویا منعکس میشد و شاید تا دهه ها بعد به عامه مردم و مناطق دور افتاده می رسید امروزه بحث از دهکده جهانی است.
سازمان مجاهدین خلق ایران که توسط حنیف کبیر بنیانگذاری شد، در بحبوحه دوران انقلابات شصت سال گذشته در سال 1344 یا همان 1965 تقریبا 6 سال بعد از پیروزی انقلاب کوبا در سال 1959، شانزده سال بعد از چین در 1949که مائو انقلاب چین را با شکست دادن نیروهای چیانگ کای چک به پیروزی رساند و ده سال قبل از انقلاب ویتنام به رهبری هوشی مینه در 1975 و 15 سال قبل از آخرین انقلاب ساندنیستها در نیکاراگوئه در سال 1980 بوجود آمد.
ده سال بعد از آخرین انقلاب نیکاراگوئه در1980، یعنی در سال 1990 بزرگترین سونامی اجتماعی جهان یعنی فروپاشی بلوک شرق تکمیل و بوقوع پیوست و قطب به اصطلاح انقلابی شرق مانند کاه دانی که در گرد باد سهمگینی گرفتار شده باشد نیست و نابود گردید. چین نیز با آن ثقل جمعیتی بدون نیاز به سونامی همان مسیر را بسا با شتابی بیشتر طی نموده است.
یعنی درست ده سال بعد در 1990 قطب مدعی و الهام بخش و پدر خوانده مبارزات مسلحانه نه تنها محو شد بلکه شکست کامل و خفت باری خورد که حاصل بیش از نیم قرن تجربه را به نمایش گذاشت ماجرایی با گرسنگی خلقی که بهایی معادل دهها میلیون انسان را از او طلبیده بودند تا این جنس بنجل را به او قالب کنند.
بنده در دورانیکه سنگ انقلابیگری تحت القائات جاری را به سینه میزدم و با عشق به دیدن مدینه فاضله به بلوک شرق مسافرت کرده بودم در اثر فقر و فلاکت اقتصادی و سقوط اخلاقی و اجتماعی که مشاهده نمودم آنچنان دچار یاس و نامیدی شدم که مدتها حالت افسرده داشتم. چون نه تنها خلقهایی را تحت ستم دیدم بلکه تمامی غرور انقلابی و آرمانهای خودم را برباد رفته یافتم.
بله سونامی سال 1990 نه یکروزه بلکه تولد نوزادی بود که از همان بدو شروع انقلاب در کانون آن شروع به رشد و نمو کرده بود. سقوط بلوک شرق، محصول نهایی و واقعی و اجتناب ناپذیر همان تفکر و دستگاه بود. یعنی نه تحولی یا توطئه ای اعمال شده از بیرون توسط دشمنان و… بلکه دقیقا تحولی درونی بود. و این نشان از یک واقعیت بسیار بسیار تلخ تاریخی داشت و دارد، تحولی که به سرنوشت ما در فرقه رجوی بسیار شبیه بود.
ضمنا تمامی کشورهایی که علیرغم همه قهرمانی ها، رشادتها، خونها، رنجها و مرارتهایی که برای رسیدن به نتیجه پیروزی انقلاب متحمل شده بودند، بعد از پیروزی انقلابشان به هیچ عنوان به سرمنزل مقصود نتوانستند برسند که هیچ بلکه بشدت بصورت عقب مانده ترین ملتها در تمامی عرصه های موجود و بنیادها علیرغم همه شعارهای تبلیغاتی دروغین حاکمان مبنی بر پیشرفت و ترقی و… باقی ماندند.
این شکست بزرگ جهانی برای این تفکر و انقلاب که نزدیک به یک قرن در جریان بود به چه معناست؟ چه نتیجه ای حداقل از زاویه مشکل ما در ایران می توان از آن گرفت؟
از طرفی نیز تمامی عناصر و دست اندرکاران عمده تاسیس سازمانهای انقلابی تحت القائات فضای فکری دهه های 1945-1960 بودند که عمدتا بلافاصله بعد از شروع و یا حتی قبل از شروع دستگیر و زندانی و اعدام شدند. آن دسته که اعدام نشدند از جمله عناصری که سازمان مجاهدین نامیده می شدند، در زندان محدود و بسته، نه تنها بدون اینکه در هیچ زمینه اجتماعی تجربه ای اندوخته باشند باقی ماندند بلکه در ذهنشان نیز تئوریهای مندرج در کتب گذشته یعنی همان اندیشه های منفک از جامعه مهر تائید خورد و هر چه بیشتر در آن غرق شدند.
آنگاه بعد از حضور در جامعه ای رها شده از 50 سال دیکتاتوری پهلوی و شاید 1000 ساله دیکتاتوری سکان این کشتی از یکطرف به دست خلخالیها و از طرف دیگر به دست رجویها افتاد. هر دو در انتهای اکستیریم، یکی مدعی اکستریم ترقی خواهی یکی مدعی اکستریم مذهبی، هر دو مدعی رهبری جهان، هر دو مدعی نجات نوع بشر. یکی مدعی رهبری انقلاب دیگری مدعی دزدیده شدن رهبریش! هر دو معتقد به نابودی دیگری برای تثبیت خود، یکی با مجوز ماوراء الطبیعه دیگری با مجوز انقلاب و ترقی و یکی با مارک الحاد و کفر دیگری با مارک ارتجاع و بورژوازی.
این دو دیو، از همان بدو خروج از کوزه جادویی بدست مردم، یکی دنبال برنامه ریزی برای قبضه تمامی قدرت، دیگری در حال آماده شدن برای به زیر کشیدن مسلحانه غصب کننده رهبریش و تدارک بعضی تاکتیکهایی که تا میتواند این درگیری مسلحانه را به عقب بیندازد تا وقتی ضربه را میزند هرچه مهلکتر و کاراتر باشد. بنابراین در پس امور جاری تماما آماده سازی برای نبرد نهایی بود.
البته برای اینکه خدایی نکرده فکر غلط به ذهن کسی خطور نکند به کلیشه زیر نیز توجه کنید:
راستی تفاوت بین خلخالی و رجوی در چیست؟
هر دوبه هیچکس جز خدایی که وجود فیزیکی خارجی ندارد پاسخگو نیستند، خلخالی اعدام می کرد می گفت اگر اشتباه بود خوب میرود بهشت. اگر هم درست اعدام کردم که خوب حقش بوده است. رجوی نیز دقیقا همین کار را می کرد و میکند.
مگر رجوی در توجیه جنایت فروغ جاویدانش نگفت: «نتیجه را هرچه باشد پیشاپیش به خلق قهرمان ایران و به مجاهدین تبریک میگویم»، یعنی اگر درست بود پیروز میشویم غلط بود همه میروند بهشت.
اگر دوستان شورایی یادشان باشد در جلسه شورا در ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ که در عراق برگزار شد، وقتی خبر ترور صیاد شیرازی توسط رجوی بطور مستقیم از تلویزیون رژیم پخش شد، او که از هر بهانه ای برای منکوب کردن شورایی ها و یا به قول خودش بورژوازی بهره می جست بدنبال بحثی که آقای اصفهانی و دوستانش در رابطه با حمایت از مبارزات داخل کشور و بطور خاص از خبرنگاران و عناصری که علیه حاکمیت دیکتاتوری مذهبی قلم می زدند پیشنهاداتی میداد، آقای اصفهانی را زیر ضرب برد و بعد از مقایسه کاملا بی ربطی که خواننده فقید آقای منوچهر سخایی بین رجوی و لنین نمود و باعث شد او مانند بوقلمون به خودش باد کند، خروشید که ما همانگونه که استالین گفته است، اگر هم با بورژوازی متحد بشویم اول سرش را به سنگ میکوبیم و داغان میکنیم بعد با او متحد میشویم همزمان نیز محکم با مشت روی میزش کوبید.
سربازان و یا مردمی که بدون اینکه بدانند نا خواسته گرفتار یکی از این دو دیو شده بودند و تنها گناهشان از کوزه در آوردن این دو دیو بوده است توسط دیوهای خارج شده از کوزه قتل عام میشدند، چون خواست انقلاب (یعنی تثبیت خودشان در قدرت) را بدنبال داشت اگر هم اشتباهی رخ داده بود خوب حتما طرف آمرزیده است ولی چون ضروررت انقلاب است باید آنرا انجام داد.
همانگونه که وقتی ضرورت داشت، خود مجاهدین را دستگیر، زندانی، شکنجه و حتی کشت، وقتی ضرورت دید برای تثبیت خودش، حتی به کودکان رحم نکرد، دستور داد که فرزندان را از خانواده ها جدا کنند. همانگونه که از کودکان در جنگ با عراق استفاده شد. خانواده ها از هم پاشیده شد. به همسران باقی مانده از این خانواده های از هم پاشیده نیز رحم نشد و تا آنها را به نکاح خودش در نیاورد رها نکرد، همانگونه که حاکمیت نیگین آخوندی نیز از زنان کشته های جنگ حرمسراهایی ساخت. همین نمونه ها دقیقا در رابطه با رژیم هم صادق است.
اگر تشخیص می داد باید به عملیات فروغ و آقتاب و چلچراغ و … برود خوب حتما لازم است ولی اگر نشد و فقط به قول خودشان 50هزار نفر را در طرف دشمن و بیش از 1400 نفر را در طرف خودی نابود کرد و نشد خوب ضرورت انقلاب است و حتما همه آنها با ائمه اطهار محشور میشوند و نامشان در تاریخ می ماند پس چه باک؟!. اما نگویند که رجوی کم گذاشت.
تنها سرنگون کردن یک حاکمیت نمی تواند
تضمین کننده دسترسی به هدف باشد
همانگونه که در یکی از زیبا ترین انقلابهای معاصر درکوبا با اسطوره های انقلابی همچون کاسترو و چه گوارا که کسی در خلوص نیت و پاکی و مردمی آنها شکی ندارد بطوریکه چه گوار سمبل این انقلاب در قلب و ضمیر هر انسان آزاده ای جا گرفت و حداقل همه انسانهای شریف در دوره جوانی از عشق به او عبور کرده اند می بینیم که تنها سرنگون کردن حاکمیت مستبد و دیکتاتوری گذشته لزوما تضمین کننده خواست ملت و خلقی نشد. نمونه های بزرگ این مثال شوروی، کوبا، چین، و حتی ایران خودمان است.
زیبایی انقلاب کوبایی ها در این است که حداقل آنها که این انقلاب رارهبری کردند خودشان بعد از طی 60 سال مسیر را عکس نمودند و ناجوانمردانه تقصیر را به گردن دیگران و خلق کوبا نداختند بلکه همه مسئولیت را خودشان پذیرفتند و راه را برای مردمشان به دست خودشان باز کردند.
بله آنها از سر خودخواهی بر اشتباه خود که منجر به عدم پیروزی نهایی شد پای نفشردن و خلقشان را از انواع انقلابهای ایدئولوژیک و … برای توجیه زندگی ننگین و چسبیدن به قدرت خود عبور ندادند!. خلق کوبا نیز طی این 60 سال صبر پیشه کرد و به پای رهبریش ایستاد , ولی دیدیم که چاره ای نداشتند.
فراموش نکنیم که یکی از تاریکترین انقلابات مربوط به خمرهای سرخ در کامبوج به رهبری پل پت بود. چیزی بسیار بسیار نزدیک به آقای رجوی، که مردم را لعن و نفرین میکند که چرا به رهبری او گردن نمیگذارند و نگذاشتند و باید همه را ریخت به زباله دان تاریخ (نقل به مضمون از زبان مهوش سپهری و مریم رجوی). و باید از این زاویه بسیار نگران بود.
در شوروی اما از آن انقلاب بزرگ نهایتا مافیایی مانده که تمام سران آن سران حزب کمونیست سابق بوده اند و در پائین جامعه جز فقر و فحشا چیزی نیست. چین نیز در حال حاضر با شتابی بیشتر از بقیه جهان به سوی سرمایه داری و پیشاپیش ماراتون چپاول جهان به پیش میرود. در ایران نیز که همگان شاهدند تمامی منابع کشور در زیر چپاول سران سپاه قتل و کشتار و شکنجه و نمایندگان خدا ست.
شوروی با آن خیمه های عمود نظام همانند لنین و… چین با مائو و کوبایی ها سرانجام موفقیتی نداشتند و نتوانستند هیچ الگویی برای پیشرفت بشر و جامعه جهانی ارائه کنند. یا نابود شدند و یا به همان راه گذشته برگشتند.
بنابراین بعنوان کسانیکه مدعی هستیم سالها پای در همین گونه راهها داشته ایم به جد در صورتیکه صادق هستیم و حضور در گذشته و حال خود در این مسیر را نان دانی نمیدانیم باید به این سؤال و معضل بسیار مهم جوابی بیابیم:
چـــــرا نشد؟ مشکل در کجا بوده است؟ مگر گذشته چراغ راه آینده نیست؟
بویژه برای ما که در راحت اروپا و آمریکا نشسته ایم خاری به چشم مردم ایران که روزانه در زیر چکمه های سپاه قتل و جنایت له و لورده میشوند نباشیم و در رقابت با سردمداران رژیم برای چپاول کشور و بدون در نظر گرفتن خلق و مردم ایران به هر تاکتیک و هر اقدامی ولو به قیمت نابودی کشور نخواهیم بقدرت برسیم. چون اگر قرار باشد همان تجارب گذشته که در فوق اشاره اش رفت باشد خوب توسط حاکمان جور و ستم در حال اجراست که مبارزه در سالهای اخیر آنرا از نفس انداخته، و مردم تحت ستم ایران نیاز به جباران جدید و تازه نفس ندارند.
آقای رجوی هنوز دستش به قدرت نرسیده همه مرزهایی را که دیگران بعد از به قدرت رسیدن در می نوردند همانند استالین در نوردیده است. شاید هم رفتن به عراق و تاسیس شهرک کوچکی مانند اشرف که آقای مسعود رجوی آنرا الگوی ایران کوچک گرفت حکمتی داشته که تمامی ماهیت این امام زاده در آن بارز شود و شرش برای همیشه از سر مردم ایران کم شود و مردم ایران از قتل عامهایی همانند قتل عام های خمر سرخ نجات یابند.
آیا سرنگونی دیکتاتورهای شمرده شده در فوق و سرکار آمدن غولهای انقلابی توانست نتیجه بدهد؟ اگر بخواهیم بطور کوتاه جواب واضحی به این سؤال بدهیم، آن جواب چیست؟
- تمرکز قدرت در دست عده ای خاص
- نبود حکومت قانون و حسابرسی از مراکز قدرت. پاسخگو بودن به خدا و یا طبقه کارگر!
- نبود دمکراسی در جوامع فوق.
- سرکوب هر صدایی تحت نام ضد انقلاب و کافر و …
- تصفیه های خونین بجای رسیدگی صحیح مبتنی بر قانون. (تصحیح آگاهانه و آگاهی بخش)
- اختناق و درتاریکی نگهداشته شدن مردم.
- اطلاع رسانی بصورت اطلاعات و اخبار دروغ، اغراق شده و مهندسی شده با توجیهاتی مانند مصالح انقلاب و کشور و فلان طبقه.
- آرمانهای بیان و نوشته شده در کتابها که قرار بوده است در انتهای مسیری طولانی در آینده ای دور بعد از تجاربی مبتنی بر آزمایش و خطا بدست بیاید توسط مراکز قدرت به دروغ بعنوان اهداف حاصل شده به خورد مردم داده شد و هرگونه مقاومتی در مقابل این دروغ بزرگ توسط مافیای قدرت با مهر (انقلاب، دیکتاتوری طبقه کارگر، حکم حاکم شرع، و …) مزدور، ضد انقلابی، منافق، مرتد، طاغوتی، عمله بوژوازی و امپریالیسم و… با شدیدترین و جنایت آمیز ترین شیوه ها سرکوب و منکوب شده.
همه این انقلاب ها نه یک انقلاب که بیشتر شبیه کودتا بوده اند کودتایی که بعضا عده بیشتری از مردم در آن شرکت کرده اند اما بلافاصله بعد از پیروزی به همان سبک و سیاق کودتا اداره و کنترل شده است.
بنابراین وقتی روال در جریان سرنگونی دیکتاتوریها و وقوع انقلابات بسیار شسته و رفته فوق الذکر بدین روال بوده است خود شاهدیم که عطف به رشد بنیادگرایی اسلامی، سرنگونی های دیکتاتوریهای عراق، لیبی، مصر، و حتی افغانستان می بینیم چه سرنوشتی یافته اند و نه تنها مردمشان از آن بهره مند نشده اند بلکه هم مردم آن کشورها و هم مردم جهان از آن بشدت متضرر گشته اند. در هر دو دسته بعد از سرنگونی دیکتاتوری مردم به کناری گذاشته شده و عده ای معدود توسط نیروی خارجی یا نیروی داخلی به میدان آمده اند.
پاسخ کلیشه ای بسیاری از ماها این است، خیر ما اگر سرکار بیاییم این کاره نیستیم. این همان خطایی است که در تجربه همه انقلابات فوق ذکرش رفت که (بدون اینکه بخواهیم به مقدسات کسی توهین کنیم و صرفا جهت فهم مسئله) حتی امام حسین و لنین هم باشی چون بحث تاریخ است و بحث یک مقطع کوتاه چند ساله نیست بطور مطلق به فاجعه می انجامد.
این بحث بسیار عمیقی است که نیازمند مباحثی طولانی است و باید از کلیه جنبه های انسان شناسانه و جامعه شناسانه، فرهنگی، سیاسی، سازماندهانه، مبارزاتی و …مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد.
اما تجربه چهل ساله ما به روشنی خیمه عمود این نظام فاسد را در نبود دمکراسی یعنی مستقل از اینکه شما چه شعار و هدفی داری، مستقل از اینکه چقدر صادق هستی، اینکه امام حسین هستی یا لنین و چه گوارا… ثابت نموده که تصمیم گیریها و رهبری بدون نظارت دائمی و پاسخگو به کل نمی تواند وجود داشته باشد چون همه کسانیکه بدنبال مدینه فاضله هستند هیچکدام هیچ تجربه ای و شناخت عملی و پراتیک در آن مدینه را ندارند و خود تا خرخره آلوده به همان فرهنگ و سیستمی هستند که میدانند غلط است ولی با همۀ ادعاها و سخنان ایدآلیستی شان در واقع نمی دانند بعد از خرابی آن بنای کهنه بنای جدید چگونه ساخته میشود؟
در حالیکه این بنا با مصالح ساختمانی ساخته نمی شود که قوانین ثابت فیزیک و هندسه برآن حاکم است بلکه با مقولۀ انسان و پیچیده تر از آن با مقولۀ جامعه درگیر است امری که هزار بعدی است و دینامیک و برای رسیدن به آن بنای ایده آل قبل از هرچیز باید در پروسه عمل، همین انسانها و در نتیجه آن جوامع تغییر کنند تا در نهایت کسانیکه می توانند این قوانین را مستقل از خواست و تمایل خود و حزب و طبقه خود کنترل کنند قوانین بهتری وضع کنند، یعنی این وسط یکباره کسی یادش نیفتد که همچون رجوی امام زمان است یا همچون احمدی نژاد حاله نور زده شود، و یا همچون رهبران کره شمالی یا رهبر خمرهای سرخ… از آب در آید.
توجه داریم که انقلابها را از روز اول خلافکارها نیستند که پایه می گذارند ولی به خلافکاری منجر میشود، که حاصل در دست داشتن قدرت بدون نظارت و کنترل و…است.
بنابراین هر ظرف مبارزه ای که فضا و بستری باشد برای جلوگیری از این شفافیت و یا به آن دامن بزند پیشاپیش محکوم به شکست است.
بنابراین باید تا می توان به آگاهی دادن و ارتقاء سطح درک و فهم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و … جامعه افزود. باید همۀ حرفها را شنید و توان گوش کردن پیدا کرد. باید ایمان داشت که حقیقت و جواب مسائل در نزد فقط من نیست و نمی تواند باشد و اجازه داد بشریت و تکامل همانگونه که راه خود را طی هزاران سال باز کرده است به پیش برود. شاه کلید تشخیص دیکتاتوری بنظر ما در این یک جمله ساده و بسیار مطرح است، “حقیقت نزد ماست”. آنوقت است که تصمیم میگیریم این حقیقت را به جهان تحمیل کنیم.
اصل اساسی شفافیت و روشنگری است و حکومت قانون. و راه انقلاب نه از کشتارهای انقلابی منجر به دیکتاتوریهای نوینی دیگر بلکه از راه فدا کردن در مسیری که منجر به ارتقاء آگاهی و سطح شعور اجتماعی و شرکت همگانی در امر مبارزه، با هر بهایی که بخواهد، و در همین بستر ساختن رهبرانی که به همین راه و مسیر پایبند باشند و با شفافیت توسط همه مردمی که در امر مبارزه فاصله بسیار کمی با رهبران خود دارند و قادرند با شفافیت او را کنترل و نظاره کنند ساخته و انتخاب شوند. هیچ رهبری نیز استثناء نیست که به بهانه تاریخ سازی همه را بگذارد و فرار کند. جنبشی که هرچه از رهبران آن بکشند بسادگی قادر است جایگزین کند و تبدیل به جنبشی فنا ناپذیر و فولادین شود.
در خاتمۀ قسمت سوم به همۀ دوستان دلواپس اینکه نکند ما رژیم را رها کرده ایم توصیه می کنم که به لینکهای زیر نگاهی بیندازند و ببینند که آیا خلق قهرمان ایران منتظر هستند که بنده و شما اولویت هایشان را تعیین کنیم یا اینکه این ما هستیم که باید خودمان و دیدگاهمان را تغییر دهیم؟ یادتان باشد که البته با حساب حرف شما، همه اینها اویخته به دامن رژیم هستند!!
https://www.youtube.com/watch?v=CO–cEeXfSI
https://www.youtube.com/watch?v=Yo8bIdn6dv4
پایان قسمت سوم
ادامه دارد.
خواهشمندیم نظر بدهید، نیازی به ذکر نام و ایمیل نیست.
[espro-slider id=3355] |
Pingback: زمینه های تاریخی تفکرات دیکتاتورمآبانه کدامند؟ | Iran Interlink.exposing Mojahedin Khalq,Rajavi cult,Massoud Rajavi, Maryam Rajavi
آنگونه كه در نوشته آمده به بهانه جواب به هادي افشر است ولي مباحث به كل جنبش بر ميگردد
آنچنان هم خالي از غرض نيست جوابي است به آقاي هادي افشار هر چند به عمق مسايل نيز بسيار پرداخته شده
با تشكر از كار با ارزشي ارايه ميشود و خالي از حب بغض ها بحث ميشود، چون الان كار عده اي از فعالان سياسي شده انعكاس دوباره اخباري كه فقط خودشان و شايد دوستانشان بخوانند، و هيچ بحث و ايده جديدي در جهت منافع مردم مطرح نميكنند،