ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
محصول جدید دستگاه تولید بریده مزدور آقای رجوی
پاسخگویی هرچند مختصر به یاوه سرایی های فرقه رجوی در مورد خودم
من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد. حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.
باردیگر و طبق اجبار تاریخی و اتودینامیک دستگاه بغایت عقب افتاده فرقه تروریستی رجوی بجای پاسخگویی به همه انتقادات، ایرادات، خیانتها و عهد شکنی ها و عدم صداقتها، فرار از صحنه ها… بریده- مزدور دیگری تولید نمود.
فرض کنیم که حرف آقای رجوی و دستگاه بغایت شیاد و دورغپردازاو کاملا صحیح باشد.
در افشاگری مربوطه نوشته اید که در سال 81 در اوج مقاومتهای … اعلام بریده کرده است. تازه نمیدانم چرا فرار تا بغداد را که گزارشش را داده ام و در جمع همه همقطاران گزارش فرار و برگشت را خوانده ام را رو نکرده اید. تازه باز هم ننوشته اید که این بریده مزدور در سال 83 به تیف نزد آمریکاییها فرار کرد. و در اثر این فرار شما تمامی فرماندهی مربوطه را ضمن بردن زیر تیغ منحل نمودید.
جازدن گزارشات جلسات انقلاب ایدئولژیک مریم رجوی در پاریس بعنوان بریده گی…
شیادی و جعل اسنادی که هیچ ربطی بهم ندارند.
اتفاقا همه اسنادی که با شیادی و فقط قسمتهایی را که بعضا در پاریس فرانسه نوشته شده و نه در اشرف و قسمتی که خواستار خروج بوده ام ودر اشرف نوشته شده را در کنار هم آورده اید. زهی بیشرمی و شیادی که اگر جز این بودید باید به اصالت خودم و خودمان شک میکردم. خدا را شکر که درست دیدم، درست فکرکردم، درست شناختم و اقدام کردم.
عضو اخراجی، حفاظت چسبیده مریم رجوی، مترجم ملاقات با وزارت خارجه انگلیس…!!!
من باید مانند بقیه مجاهدین حدود حداقل چند هزار صفحه گزارش داشته باشم. که خیلی بیشتر از اینها بدرد افشاگری میخورد آنها را نمیدانم چرا افشا نکرده اید.
چون مجاهدین عمده وقتشان را صرف افشاگری از خودشان و اثبات رهبری تاریخساز میکردند. در همین تاریخ که گزارش ایدئولژیک را بعنوان برگ برنده خودتان رو کرده اید، من حفاظت چسبیده مریم رجوی در الزکورت لندن بودم، مترجم مذاکراتش با وزارت خارجه انگلیس، در ملاقاتی که در لندن با یاسرعرفات داشت همراهش بودم، محل استقرارم در لندن هم مقر مریم رجوی بود که حتی مهوش سپهری نفر بعد از مریم رجوی نیز خبر نداشت و تردد نمیکرد.
ضمنا من عضو ستاد برگزار کننده گردهمایی درتموند بودم. که دولت آلمان آنرا لغو نمود و نگذاشت مریم رجوی حضور یابد. سال 1998 یعنی دو سال بعد از گزارش فوق نیز با فرهاد منانی، احمد حنیف نژاد، حسین مدنی و محمد علی جابرزاده از اشرف به آلمان اعزام شدیم که آکسیون مسابقات جام جهانی که در لیون فرانسه برگزار میشد را اجرا کنیم. بیچارگی و درماندگی این فرقه کثیف را میبینید.
اعتماد مطلق اعضا نسبت به رجوی و شارلاتانیزم بی انتهای رجوی نسبت به اعضا
من از روز اولی که وارد سازمان شدم همه تناقضاتم را از جمله تناقضات جنسی ام را از سال 61 قبل از راه افتادن دستگاه انسان خردکنی شما (سال 69) بدلیل پاکی و صداقت و عمق جدیت خودم در امر انقلاب نوشته و به سازمان میدادم. زمانیکه این فرهنگ حتی در سطح مرکزیت و دفتر سیاسی نیز وجود نداشت.
کیفیت مایه گذاری و فداکاری و جدیت، مسئله حل کنی، توان سازماندهی، حل تضاد ناشی از وقف تمام عیار خودم و همه چیزم به مبارزه، زمان عضویت را بجای 5 سال (آنزمان نمیدانستم و بعدها که مسئول شدم فهمیدم) طی یک سال گذراندم. توان اجرایی و تشکیلاتی بکنار از زمان عضویت رسمی و ابلاغ شده در سازمان (سال61) بنده مسئولیتهای بسیار خطیری مانند مسئولیت کشوری داشتم و تماما به شکل احسن انجام میشد و روزی تا 22ساعت کار و تلاش میکردم.
برای من همچون بقیه مجاهدین واقعی عنصر مبارزه و صداقت مبارز بیش از خدا ارزش داشت. چون خودم فردی بودم از پائین جامعه ، فقر دیده و چشیده. به همین دلیل بیش از خدا برای مبارزه و سازمان مبارز ارزش قائل بودم. فکر میکردم که این صداقتی که در ما اعضاء هست در سازمان و رهبری آن صد چندان باید باشد. و از روی خودم قضاوت میکردم که ما تازه وارد مبارزه جدی تمام عیار شده ایم، کجا و آنها که پیشتر پا در این میدان گذاشته اند کجا و لابد لایق احترام. بنابراین به پیش کسوتان این امر احترامی بیکران قائل بودم و عاشق و دل باخته آنها.
به همین دلیل تمامی هستی، دارایی، تحصیلات، آینده، گذشته، را در اروپا زمانیکه تنها شش ماه از اتمام تحصیلم مانده بود رها کردم و در اسفند 1359 به تهران رفتم و خواستار ماندن در تهران شدم. سازمان قبول نکرد و تاکید کرد که برو و این شش ماه را که وقت نوشتن تز دانشگاهت است را بگذران و کاری جز این نکن. (جالب اینکه هرچه ارز دانشجویی داشتم و جهت پرداخت شهریه دانشگاه من بود را رابط سازمان (جلال منتظمی) درتهران از من گرفت و من دست خالی برگشتم لندن).
بعد فهمیدم که مسعود رجوی قرار بوده پرواز تاریخساز کند به اروپا.) آن زمان مسئول انجمنهای مسلمان دانشجویان مسلمان خارج از کشور بودم مسئولیت را به ابراهیم خدابنده دوست و برادر عزیزم ، سپردم و تزم را نوشتم.
روز آخری که از دانشگاه بعد از تحویل تزم بیرون آمدم بچه ها دم دانشگاه منتظرم بودند سوار شدیم و آمدیم، حتی به محل زندگی انجمن هم نرفتم حتی مدرکم را نیز نماندم که بگیرم. (سی سال بعد نامه نوشتم به دانشگاه، مدرکم را برایم فرستادند) در این زمان عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم.
این درست زمانی بود که خانواده فقیر من چشم انتظار بازگشت فرزندشان از فرنگ و بهبود زندگیشان بودند. در اسفند 59 که به تهران رفتم به خانواده گفتم که منتظر فرزندتان نباشید که برگردد و با کاری که میکند زندگی شما را بهبود بخشد. میرود که صرف زندگی خانواده بزرگ ایران که مانند شما هستند شود. مادر فقیدم تنها حرفی که زد این بود که فقط مواظب خودت باش. خدا بهمراهت. این علیرغم این بود که هزینه تحصیل مرا با بریدن از نان شب پرداخت کرده بودند. آنهم بدلیل اصرار من به تحصیل در خارج و نه اینکه امکان تامین مالی آنرا داشته باشند. خودم نیز تحصیل را با ماهی 70پوند میگذراندم. در برف و باران شمال انگلستان روی جورابم کیسه نایلکس میپوشیدم که آب باران از سوراخ کف کفشم که نفوذ میکند جورابم را خیس نکند. تا هزینه ای بیشتر به خانواده تحمیل نشود.
بعد از مسئولیتهای انجمن دانشجویان مسلمان خارج از کشور، مسئولیت شاخه ترکیه سازمان، و مسئولیت شاخه پاکستان سازمان، من همواره بدلیل سطح ایدئولژیک و کاریم با اعضاء دفترسیاسی کارمیکردم. با محمود عطایی، سپس عباس داوری، محمد حیاتی، محمدعلی جابرزاده، و آخرین هم مهدی ابریشمچی بوده است.
مدتی نیز بعد از محاکمه علی زرکش مسئولیت کارهای او و رابط بین سازمان و علی زرکش بودم که در پایگاهی در بغداد زندانی بود. در دوره های قبل بدلیل کاریم انتقاداتی که به اعضاء دفتر سیاسی داشتم را مینوشتم و به مسعود داده میشد. ولی بعد از انقلاب ایدئولژیک که با مهدی ابریشمچی کار میکردم بیست انتقاد به او کردم و به مسعود دادم. مسعود شانزده انتقاد را با خط قرمز نوشت و تائید کرد و چهارانتقاد را رد کرد. اصل انتقاد من به ابریشمچی هم با ارائه فاکتهایی که همه تائید میشد این بود که:
من بدلیل کار سیاسی در انگستان با لردها و سرها زیاد سر و کار داشته ام ولی رویکرد مهدی ابریشمچی بدتر از آنهاست. نخوت و خودخواهی و بورژوا منشی او در لردها نیز سراغ ندارم.
انتقاد به مهدی ابریشمچی ملیجک دربار رجوی – فرستاده شدن برای دو سال بیگاری
از آجا که مهدی ابریشمچی مسئول من بود و مسئول مهدی نیز مسعود رجوی، ولی مسعود نخواست که خودش که طرف حساب مهدی و انقلاب و مریم بود این توضیحات را به من بدهد و بگوید که مهدی زنش را داده اجبارا مهدی ابریشمچی که موضوع انتقاد هم بود توضیح داد که “درست است که انتقادت وارد است ولی یادت باشد که من توانستم زنم را بدهم به مسعود. ولی تو توان اینکار را نداری؟” سپس من که موضع اعلام شده ام معاون مرکزیت بود خلع عضویتم را اعلام نمود. و اضافه کرد، تو ضد تشکیلات هستی. در این زمان هنوز بحث طلاقهای اجباری برای همه مطرح نشده بود. و چندین سال بعد مطرح شد.
برخورد خلیفه فرقه رجوی با انتقادات
برایم سوال بود که چرا مگر چه شده من چرا بدلیل انتقاداتی که کرده ام از آسمان به درون چاه سقوط داده میشوم. همین را نیز مطرح کردم گفتم مگر میشود دیروز تا وقتی که انتقادی نکرده بودم در بالاترین سطوح کار میکردم ولی یکشبه خلع عضویت میشوم. انتقاد شما به من چیست؟ چرا یک انتقاد به من نمیشود؟ اصلا تابحال انتقادی به من بوده است؟ خوب برایم مشخص بود که مسعود رجوی نمیخواست که مهدی را علیه خودش بشوراند و مرا فدای او کرد. مشخص بود برایم که این مرحله که تازه از پاریس به عراق آمده بودیم و مهدی از عناصر اصلی انقلاب ایدئولژیک مسعود بود تابلو آن خراب شود. در عوض مرا جهت ادب شدن به بیگاری در قرارگاه بدیع زاده گان برای ساختمان سازی فرستاند. که چهل واحد مسکونی ساختم.
البته این دوره را با سربلندی از سرگذراندم . چون شیوه ناجوانمردانه سازمان با انتقادات این بود که هر انتقادی را به خود فرد انتقاد کننده برمیگرداند و میگوید تو مشکل داری، ما مشکل نداریم. و یا بریده هستی با این انتقادات میخواهی بریدگی خودت از مبارزه را توجیه کنی. بنابراین باید بروی و از نو خودسازی کنی!!!
که دو سال طول کشید و با وجود اینکه دوباره از صفر شروع کردم اثبات شد که این من نیستم که مشکلی دارم چون بازگشتم و تا آنجا که به معیارهای خود سازمان برمیگشت به همان سطوح قبلی و بالاتر هم رفتم.
اولین فرارم از جهنم رجوی
اما چندین سال طول کشید تا متوجه شدم که در فرقه رجوی صداقت تنها یک امر جهت به اسارت در آوردن اعضاء است. و سازمان از یک تشکیلات انقلابی به یک فرقه مافیایی تبدیل شده است. به همین دلیل عطف به اینکه رجوی خط و نشان کشیده بود که فلان و فلان میکنیم، هر کس فرار کند زندان و …هست از اشرف فرار کردم و تا بغداد رفتم. ولی در بغداد با دیدن فقر دخترکی 15 ساله که بهمراه خواهر 7ساله اش گدایی میکرد همه انگیزه ام را به چالش کشید، به خودم گفتم سازمان به گند کشیده شده است ولی این مردم بیگناه چه کرده اند و نمیشود مبارزه را رها نمود و بازگشتم.
عین همین گزارش فرار و علت بازگشت را در اوج صداقت نوشتم و به سازمان دادم، در جمع انتقادی هم خواندم. چون ذره ای در کارم در صداقتم در عنصر انقلابی درونم، در تعهدم به مبارزه و… شکی نداشتم. تنها شک من به سازمان بود. و اینکه سازمانی که من بدان قدم گذاشته ام این نیست که الان هست. بعد از بازگشت دوباره عملکردهای مافیایی و سرکوبهایی که میشد را شاهد بودم. از جمله سرکوبهایی که بر نفرات پائین تر اعمال میشد. این نکته را نباید از نظر دور داشت که سازمان اجازه نمیداد ما بفهمیم که مثلا در سالهای قبل یا زمانیکه ما در فرانسه بودیم چه بلاهایی برسر اعضاء میآوردند. فهمیده بودم که زندان درست شده است ولی سازمان بدورغ میگفت که مال نفوذیهای رژیم است.
هر سازمان انقلابی برعناصر زیر بنا میشود، استراتژی درست و عناصر انقلابی، چسب این تشکل اعتماد بین عناصر و سازمان است. اگر اعتماد اعضاء به سازمان خدشه دار شود میتواند بدلیل سستی استراتژی، بی لیاقتی رهبری، شکستهای پی در پی سیاسی و….باشد. اما قابل جبران است. چون قابل تصحیح است. استراتژی، ایرادات رهبری قابل بازبینی و تصحیح است. شکستهای سیاسی نیز لزوما شکست مبارزه نیست. و سیاست همواره بالا و پائین دارد.
اما زمانیکه سازمانی به اعضاء خود بی اعتماد میشود دیگر همان نیست که در فوق آمد بلکه این پدیده نشان میدهد که سالیان است که استراتژیی در کار نیست، مبارزه ای هم در کار نیست. وقتی سازمانی صددرصد هم و غم خود را صرف جلوگیری از تماس بین اعضاء میکند، وقتی آنها را علنا تهدید به زندان، فرستادن به ارودگاههای عراق، تحویل دادن به زندان ابوغریب عراق، مشت آهنین، حکم تیر… میکند بدین معنی است که استراتژی که هیچ برای آن سازمان دیگر مبارزه ای هم وجود ندارد.
چون مبارزه را در صحنه واقعی و نه روی کاغذ اعضاء با نثار خونشان به اجرا در میاورند، استراتژی را نوک الماس یک تشکیلات که اعضاء هستند به پیش میبرند. خوب وقتی شما با نوک الماس با سرکوب و تهدید و مشت آهنین مواجه میشوی آیا جای شک و شبهه ای باقی میماند که سازمان مربوطه ته خط است و از اعضاء نه انتظار دارد و نه میتوان داشت که چنین کارکردی برای سازمان داشته باشند. میشود از عناصری که تمام تلاش سازمان معطوف جلوگیری از فرار آنهاست انتظار داشت که برایش جان ببازند.
درخواست رسمی خروج از فرقه رجوی وترس و وحشت فرقه از آن
من به این روند بگیر و ببند و جاسوسی علیه نفرات، ضرب و شتم ها در جلسات مغز شویی علیه کسانیکه نمیخواستند در سازمان باشند شکایت و انتقاد میکردم ولی هیچ توجهی نمیشد. حتی خودم را تهدید به زندان نمودند. جواب دادم که من از زندان شما نمیترسم اگر جواب ندهید خودم بلند میشوم میروم دم زندان درب را میزنم و وارد میشوم. ما چیزی نداریم که از دست بدهیم. ما که هر روز در حال خوردن خمپاره 120 روی آسایشگاههایمان هستیم، قرارگاهمان با موشکهای اسکاد مورد حمله رژیم قرار میگیرد،حتی رژیم خودرو انتحار در مقرمان منفجر میکند تهدید زندان کارگر نیست. تهدید زندان برای کسی است که سالیان سال قبل هزاران بار بدتر از این را بجان نخریده باشد. و درخواست خروج از تشکیلات را دادم و نامه درخواست را روی میز مسئولم گذاشتم. ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد. دوباره نوشتم وقتی ترتیب اثر داده نشد درخواست خروج از سازمان را نوشتم و روی تابلو اعلانات عمومی نصب کردم. که مجبورشدند بلافاصله واکنش نشان دهند.
مرا صدا کردند، نشستی در مقر 49 معروف به مقر رجوی جمعی با مسئولیت مهوش سپهری، و با شرکت فهیمه اروانی، محمود عطایی، عباس داوری، محمد علی جابرزاده، عادل (سرشکنجه گر سازمان) یک شب تا صبح به حرفهای من گوش کردند. حرف من این بود که سازمانی که من بدان پا نهادم دیگر وجود ندارد. شما بدلیل کارکردی که دارید نمیتوانید به مبارزه و سرنگونی ایمان و اعتقادی داشته باشید. سازمان تبدیل به یک تشکل مافیایی شده است. …با فاکتهایی که در فوق بدآنها اشاره شد. هیچ کس جز مهوش سپهری حرفی نمیزد.
همه فاکتها را نیز دادم. هیچ پاسخی نشنیدم گفتم دلم نمیخواهد سازمانم به این میزان از ذلت افتاده باشد که به این سوالات پاسخی نداشته باشد. چرا سازمان به این میزان به اعضاء خود بی اعتماد شده است؟ با این بگیر و ببند مگر میشود گفت که شما روی این افراد برای سرنگونی حسابی باز کرده اید؟ زمانیکه شما خانم مهوش سپهری به قول سازمان مخیمه بودید من در سازمان مسئول بودم، حالا شما به ما بی اعتماد شده اید؟
محکوم شدن به ده سال زندان بخاطر درخواست خروج
تنها اصرار بر این بود که بمانم ولی قبول نکردم گفتند که پس بنویس بدلایل شخصی و نکشیدن خودت است گفتم باشد مشکل من اینها نیست و نوشتم و نزدیک به ده سند را امضاء کردم.
بدنبال حکم ده سال زندان درصورت خروج بنده مجبور شدم درخواست خروج را پس بگیرم
در پایان گفتند برادر گفته به او ارفاق کنید بجای 5 سال باید 2 سال زندان خودمان و 8 سال هم زندان ابوغریب را بکشد. من هم که دیدم کارکرد مافیایی حتی در اوج صداقت هم جاری است گفتم باشد حرفم را پس میگیرم.
دو ساعت بعد از حکم اخراج از فرقه شرکت در جلسه شورا!!!!
این درست در تاریخی است که سندش را سازمان به اصطلاح افشاء کرده است. نشست ساعت 6 صبح با نماز صبح به پایان رسید. از نشست خارج شدیم به مقر خودمان نرسیده بودیم که زنگ زدند و گفتند که برادر (مسعود رجوی) پیام داده است ساعت 9 صبح در بغداد نشست شوراست سریع بروم.
من هم کت و شلوار و کراوات کردم و رفتم. و برسر مسئولیتهایم برگشتم تا فرصتی دیگر بیابم. صورتجلسه نشستهای شورا هست، حضور و غیاب اعضاء حاضرنیزهست. تاریخ نشست شورا هم که در نوشته ام هست. همان 13/8/81 ضمن اینکه این چطور اخراجی است که بلافاصله اخراجی به سرمسئولیتهایش برمیگردد؟!! اگر سازمان توان اخراج داشت دچار این فلاکت نبود.
جنگ دوم عراق و سرنگونی صدام
جنگ دوم عراق شروع شد. در پراکندگی اطراف اشرف برای جلوگیری از بمباران بودیم که ابتدا بدلیل مرگ ابراهیم زاکری متوجه شدیم که عده ای از جمله مهدی ابریشمچی و محمد علی جابرزاده و… در پاریس هستند بعد هم بدلیل دستگیری مریم رجوی فهمیدیم علیرغم توجیهات دروغین مریم و مسعود هردو فرار کرده اند. و کل تشکیلات را به حال خود رها کرده اند.
چند روز بعد از سرنگونی صدام دستور حرکت بسمت ایران در تاریکی شب داده شد. خاطر نشان میکنم که زمانی این دستور حرکت داده شد که بطور مطلق هیچ برنامه و طرح حمله ای نظامی وجود نداشت.من فرمانده توپخانه بودم ولی سرسوزنی از توپخانه اطلاع نداشتم و به عمرم سلاحی در دست نگرفته بودم که بجنگم. همراهانم نفرات جدیدی بودند که چندروز بود وارد شده بودند. یعنی سازمان فقط و فقط تشکیلات را میفرستاد بداخل که کاری که در جریان عملیات فروغ ناتمام مانده بود اینبار به اتمام برسد. یعنی کشتار تمام عیار مجاهدینی که دیگر بدرد مسعود رجوی بصورت زنده نه تنها نمیخوردند که موی دماغش بودند.
ستونی که من در انتهای آن حرکت میکردم و عقبدار بودم در حرکت بود که یک لندکروز به رانندگی محمد گرجی رسید و گفت قرارگاهها همه مورد حمله واقع شده برگردید. و آمریکا پیام داده اگر ادامه دهید یکنفر در قرارگاهها زنده نمی ماند. ستون همانطور برگشت و من شدم سر ستون. وقتی ستون نزدیک اشرف رسید تمامی ستون مورد حمله تمام عیار هواپیماهای ائتلاف قرارگرفت. ستون تار و مار شد باقی مانده نیز توسط مردم عراق بتاراج رفت ، هرکدام از ما به نوعی خودمان را به اشرف رساندیم.
مصاحبه توسط اف بی آی و وزارت خارجه آمریکا
مصاحبه های اف بی آی گذشت و با هزاران ترفند از تماس و اعتراض مخالفین درونی جلوگیری میشد. ولی فرارها شروع شده بود و ما شده بودیم عامل جلوگیری و سرکوب فرارها، یعنی نگهبانیهایی در نقاطی که منتهی به کمپ آمریکایی ها میشد گذاشته بودند که با دوربین کنترل کنیم که کسی اگر به آن سمت رفت با خودرو به تعقیب اخرا جی پرداخته و او را دستگیر کنیم. ولی بچه ها بسیار زبده تر از این بودند که بشود توسط افرادی با سن بالا مانند ما جلویشان را بگیرد، البته بسیاری هم که بد شانسی میآوردند دستگیر میشدند و از اخراجشان جلوگیری میشد.
مصاحبه های وزارت خارجه نیز گذشت. دستگاه سازمان بیش از پیش تهوع آور شده بود. دروغ و فریب به اوج خود رسیده بود. زمانی که مصاحبه ای بود شروع میکردند به افراد قول دادن که شما را میفرستیم خارج … تا شاید از فرار (اخراج) جلوگیری کنند. و هر کس را با شیوه خاص خودش و شناختی که داشتند تلاش میکردند فریب دهند.
فرار نهایی و نجات از جهنم رجوی
بنده نیز از این فریب ها بی نصیب نبودم. ولی میدانستم که فریب است و رک گفتم که شما که به این مرحله رسیده اید ماندن حتی یک لحظه در اینجا حرام است. بنابراین هنگامیکه تغییر سازماندهی میشدم وسایل و خودرو جیپ خودم را برداشتم و از مقر خارج و به کمپ آمریکایی ها رفتم. البته باز برایم مشکل بود که اینکار را بکنم و هفت بار از سرخیابانی که باید می پیچیدم تا بسمت کمپ آمریکاییها بروم رد شدم تا نهایتا توانستم به همه دار و ندارم به همه اعتقاداتم، به همه گذشته و عواطفم، به آرزوهایی که برای خلقی که به او خیانت شده بود، به خانواده ام که بخشی از جامعه بودند به همه افتخاراتم، ثانیه به ثانیه عمرم پشت پازده و تشکلی که دیگر سرابی بیش نبود و تبدیل به جهنمی از انسانهای پوک، تهی، خودباخته، فریب خورده، خیانت شده، … را ترک کنم.
Pingback: محصول جدید دستگاه تولید بریده مزدور آقای رجوی – TanineAshena
Pingback: پاسخگویی هرچند مختصر به یاوه سرایی های فرقه رجوی در مورد داود باقروند ارشد – TanineAshena