ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
بابک تختی: پدرم کشته نشد، خودکشی کرد
بابک تختی می گوید: تختی را نکشتند. من تصور میکنم تختی رفته بود هتل به این امید که شاید یکی سراغش بیاید و نجاتش بدهد. وگرنه میتوانست برود باغ خودش. تختی آگاهانه دست به این انتخاب زد. نمیتوانست پیشبینی کند که ۱۱ سال بعد انقلاب خواهد شد و آقای ساعد دچار گرفتاری میشود وگرنه در هتل این کار را نمیکرد. تختی در آخر زندگی راهی برای مبادله عاشقانه با مردمش را نداشت. نه میتوانست کشتی بگیرد، نه میتوانست انقلاب کند، نه میتوانست از مصدقش دفاع کند. هیچی برایش نمانده بود. این بزرگترین مانعی بود که از عهده حل کردنش برنیامد.
اینکه بابک گلایه کند از جبر زمانه ، حق اوست. او فرزند یک ظلم تاریخیست.ظلمی که به مادرش روا شده در نبود پدر. از وقتی خود را شناخته سایهای سنگین را به دوش کشیده که کودکی اش را شکلی دیگر کرده است. مادری داشته که در ۴ ماهگی یکی از دیوار پریده با قمه بکشدش چون متهم به قتل پدرش بوده است. پدری که تمام کودکیاش مدام میشنیده خود را به خاطر مادرش کشته است. این اما پایان قصه اش نبوده و بعد از انقلاب، انقلابی که خودش چه شیفته از روزهایش در همان گفت و گو سخن گفته درباره اش، ورق بر میگردد ، پدرش میشود جهانپهلوان شهید.
شهیدی که به گفته بابک از دل سرودههای جلال آل احمد بر آمده و مشکل این میشود که چنان آسمانی اش میکنند تا دیگر کسی را یارای گفتن درباره واقعیتهایش نباشد. تختی به نظر همان طور که پسرش میگوید خودکشی کرده اما نه آن طور که جمشید مشایخی گفته به خاطر اختلاف خانوادگی و نه به خاطر آنچه لمپنهای لات قبل انقلاب گفتند، خیانت همسرش. حتی به خاطر بیماری و از دست دادن توان جنسی اش. او احتمالا احساس پوچی کرده وقتی جبر زمانه، فشار ساواک و نارفیقی رفقایش او را در حصر قرار داده بود.
کشتی برایش همه چیز بوده. او که میخواسته دل مردمش را شاد کند. او که ابزاری غیر از کشتی برای نشان دادن عشقش به ملت نداشته و بالهایش را ساواک و بقیه چیده بودند. زندگیاش هم اگر دعوا داشته که داشته اما او که عادت داشت برای لبخند مردمش پشت هر حریفی را به خاک بمالد ، چه در زندگی برایش مانده بوده؟ چیزی که با آن مردمش را خوش کند؟ مصدق شان را از حصر درآورد یا فاطمیشان را زنده کند؟ نه او را دیگر یارای این همه شکست نبوده. آری بیایید باور کنیم، تختی کشته نشده بود. او مرگ را به اختیار انتخاب کرد چون راهی غیر از مرگ برایش نبود تا شرمنده مردمش نباشد.