قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

سخنرانی آقای داود باقروند ارشد در پارلمان اروپا

 

مجاهد خلق علی زرکش یزدی

بقلم: داود باقروند ارشد

قسمت دوم: اعـــزام به تـــرکـــیه

منتخبی از قسمت اول

قبل از پرداختن به موضوع مجاهد خلق علی زرکش، با توجه به پروسه ای که زندگی و مبارزه علی زرکش در سازمان طی کرد سوالاتی را برانگیخته که شاید لازم باشد اشاره ای به آنها بکنیم.

  1. علی زرکش کی بود؟
  2. کی  و چرا از ایران خارج شد؟
  3. کجا ها مستقر بود؟
  4. چه کار و مسئولتی داشت؟
  5. نقش او در مبارزه مسلحانه و تاکتیکهای نظامی چه بود؟
  6. نقش او در انقلاب ایدئولژیک چه بود؟
  7. آیا او فی الواقع پیشنهاد دهند انقلاب ایدئولژیک بود؟ این حرف به چه معناست؟
  8. اگر خالق انقلاب ایدئولژیک بود چرا دشمن شماره یک انقلاب ایدئولژیک نامیده شد؟
  9. این تناقض را آقای رجوی چگونه جواب میدهد و جواب واقعی کدام است؟
  10. آیا او به مبارزه مسلحانه انتقاد داشت؟
  11. آیا او به مسئول اولی مریم رجوی انتقاد داشت؟
  12. آیا علی زرکش مشکل موضع و رهبری طلبی داشت؟
  13. چرا او را محاکمه کردند؟
  14. محاکمه علی زرکش چه بود و متهم به چه شد؟
  15. به چه دلیل متهم به خیانت شد؟
  16. چرا موضوع علی زرکش علنی نمیشود؟
  17. آیا رابطه ای بین انقلاب ایدئولژیک و محاکمه و از دور خارج کردن علی زرکش وجود دارد؟
  18. علی زرکش چه کسی را مسئول شکست سازمان و نابودی آن میدانست؟
  19. مسعود رجوی چه کسی را مسئول شکست سازمان میدانست؟
  20. در صورتیکه مسعود رجوی مسئول شکستها میبود چه کسی جانشین او میشد؟ علی زرکش یا مریم رجوی؟
  21. چه کسی برای شکستهای سازمان محاکمه و مجرم شناخته شده؟
  22. آیا آنطور که رجوی مارک زد علی زرکش در فکر خالی کردن زیرپای رجوی بوده است؟
  23. اگر حرف رجوی درست باشد به چه معناست؟
  24. علی زرکش در دفاع از خودش و در مقابل مارکهایی که باو زده میشد چگونه استدلال میکرد؟
  25. چرا علی زرکش به چنین سرنوشتی تن داد؟ معنی اینکار او در رابطه با مارک رهبری طلبی چگونه ترجمه میشود؟

همانگونه که ازمحدود سوالاتی که توانستیم در فوق لیست کنیم و بسیاری سوالات که میتواند در اذهان شما علاقه مندان به موضوع وجود داشته باشد که در درسترس مانیست میتوان به اهمیت موضوع سرنوشت علی زرکش و نقش مهم آن در سرنوشت سازمان مجاهدین و طبعا رابطه اش با مبازره برای دمکراسی و آزادی مردم میهنمان و مسیری که بعد از آن سازمان طی نمود پی برد.

قسمت دوم

در فروردین سال  1361  وحید (علیرضا باباخانی محافظ شخصی مسعود رجوی) تماس گرفت و از من خواست که مسئولیتهایم را در لندن تحویل داده به پاریس بروم.  وقتی سوال کردم که تایمرهایی که انجمن در حال تست دارد را چکار کنیم گفت با خود  بیاور. من نیز همین کار کردم و همه را گذاشتم داخل یک کیف سامسونیت و به پاریس بردم.  و در آنجا تحویل محمد علی تشید شد.

طی چند روزیکه در پاریس بودم در یک پایگاه در نزدیکی شهرک مری سورواز پاریس بهمراه محمد علی تشید، مجید معینی (معروف به آقا) و وحید مستقر بودم. هر روز صبح با محمد علی تشید برای دویدن میرفتیم. او تیپ بیسار انرژتیکی بود. در طی اینمدت جهت تحویل گیری کشور ترکیه توسط عباس داوری که در آن زمان در پاریس بود توجیه شدم. یکبار هم با مسعود رجوی  درحضور محمد علی جابرزاده ملاقات کردم. رجوی اساسا میخواست مرا قبل از رفتن به محل ماموریت دیده باشد. اینکاری بود که او همواره زمانیکه کاری و مسئولیتی را تصویب میکرد که انجام شود و حساس بود خود شخصا قبل از اعزام ملاقاتی با فرد انجام میداد و بدین شکل پای تصمیم گیری آنرا مهر مینمود.

وحید-علیرضا باباخانی نفر بین رجوی و ابریشمچی

من بعد از رسیدن به ترکیه در شهر استانبول به آدرس پایگاه سازمان در محله بشیک تاش رفتم و آنجا با احمد افشار (فرزاد) از زندانیان زمان شاه اهل مشهد که مترجم عربی زبان مسعود رجوی در دیدارهای با خبرنگاران و یا با مقامات عراقی بود دیدار کردم. فرزاد را اولین بار در تهران بعد از پیروزی انقلاب  در ستاد دیده بودم و سپس در سال 1359 وقتی که به لندن آمده بود دیده بودم در تمام مدتی هم که انجمن را اداره میکردم در تهران به او وصل بودم. طی دو روز فرزاد مسئولیت کشور را با همه جزئیات سازماندهی و پایگاهها درشهرهای مختلف ترکیه و ماموریتها را به من منتقل نمود و خودش به پاریس برگشت.  فرزاد با توجه به تسلطش به زبان عربی برای مسئولیت عراق در نظر گرفته شده بود و بعد از تحویل ترکیه به من به عراق رفت و آنجا مستقر گردید.  که بعد ها وقتی من به پاکستان رفتم از آنجا با او در تماس بودم. در این کار من تحت مسئولیت عباس داوری که در پاریس مستقر بود قرار داشتم.

در آن زمان خط سازمان با توجه به ضربات نظامی داخل کشور بطور خاص بعد از ضربه 19 بهمن سال 1360

و ضرباتی که تیمهای نظامی بطور روزانه میخوردند و طرحهایی که رژیم پیاده میکرد مانند اطلاع از اجاره هر خانه به رژیم توسط بنگاهها تحت نام طرح “مالک و مستاجر” و… چنان عرصه را بر نیروهای باقی مانده تنگ نموده بود که گزارشات بسیاری داشتیم که نفرات قطع شده مرتب بدلیل نداشتن جا و اجبار در رفتن به خانه اقوام یا خانواده و دوستان … بلافاصله دستگیر و یا در حین دستگیری کشته شده اند و یا بدلیل سرخ بودن تمامی ردهای افراد مجبور بودند در بیابانهای اطراف شهرها یا در زیر پل جوی ها شب ها را به صبح برسانند. بعضی نیز مجبور بودند که تا زمانیکه پولی همراه داشتند تمامی روز و شب را با خرید بلیط اتوبوس بین شهری از این شهر به شهر دیگری همواره در تردد باشند.  از طرفی نیز کادرها و نفراتی (چه مجاهد و چه غیر مجاهد) بودند که بعد از اعلام جنگ مسلحانه بدون هیچ مقدمه و آمادگی در تله افتاده بودند و هیچ کارکرد نظامی و سیاسی … در داخل نداشتند و مرتب در حال دستگیری و اعدام بودند. به همه اینگونه موارد فشار نظامی رژیم نیز بود که با فعال کردن تیمهای شناسایی و عبدالله پیام و ایست و بازرسی هایی که بدنبال راه افتادن تیمهای ترور سازمان که سوار بر یک خودرو  مصادره شده به هر هدفی در خیابان میرسیدند آتش میکردند برقرار شده بود توانسته بود به پایگاهها و تیمها ضربه جدی بزند. بدتر اینکه با بسته شدن جو امنیتی و شدت گرفتن ایست و بازرسی ها در سطح شهرها و حتی جاده ها دیگر کادرهای سازمان که نظامی نیز نبودند و حتی نفرات دیگر گروهها و احزاب نیز در این تورها بدام افتاده، دستگیر و اعدام و یا در هنگام فرار کشته شوند. در نتیجه بسیاری از تیمها و کاردهای قطع شده سازمان بطور خودجوش و تحت اجبار شرایط نظامی و امنیتی به سمت مرزها برای خروج از کشور براه افتادند. تعدادی بکمک خانواده هایشان تعدادی نیز بصورت فردی.  تیمهایی داشتیم که در زمستان سرد و پر برف سال 1360 هنگام خروج از کشور در تبریز مورد سوء ظن قرار گرفته و بعد از مدتها تعقیب و گریز در تپه های برفی اطراف تبریز طی درگیری مسلحانه با نیروهای رژیم بشهادت رسیدند. که سازمان در نشریه انجمن دانشجویان مسلمان خارج کشور خود از این درگیریها بعنوان عملیاتهای متحورانه تیم های نظامی مجاهد خلق یاد میکرد.

از فاز سیاسی و قبل از سی خرداد بخشهایی از فرماندهی سازمان مخفیانه زندگی میکردند.  ولی بعد از اعلام عجولانه و بدون آمادگی مبارزه مسلحانه که تمامی بدنه سازمان و بخشهای عمده فرماندهی را غافلگیر کرده بود طوری که بالاترین مسئولین سازمانی بعد از شنیدن خبر اعلام جنگ مسلحانه شوکه شده و نمیدانستند با توجه به شناخته شدگی خود و محل بکجا برند و بدنبال آن موج دستگیریها و اعدامهای روزانه توسط رژیم ددمنش حاکم که جهان شاهد آن بود، موج ریزش در سازمان نیز شروع شد. بسیاری اجبارا قطع شدند. چون ارتباطات آنها یا دستگیر و یا در درگیری کشته شده بودند. بسیاری بدلیل شناخته شدگی باید محل خود را ترک میکردند و قطع شدند. بسیاری خود دستگیر شدند. اما بخش عمده ریزش در پایه سازمان بود که با این خط در تضاد بودند. این ریزش بصورت موج مخالفت با خط و خطوط سازمان در بالا خودش را نشان داد. و سازمان بخوبی از این امر آگاه بود. این موج ریزش بطور اخص با شهادت اشرف و موسی در بهمن 1360 که مقر فرماندهی کل داخله بود به اوج جدیدی رسید و با  ضربه 11 اردیبهشت سال 1361 به بخش اجتماعی سازمان که همزمان مزدوران رژیم به 60 پایگاه سازمان که تقریبا 90 درصد پایگاههای سازمان بود حمله کرد دامنه بسیار گسترده تری بخود گرفت و کامل شد.

اگر تا ضربه موسی و اشرف میشد خوش خیالانه فکر کرد که کشف و از بین بردن پایگاههای فرماندهی سازمان در 19 بهمن 60 که بالاترین حفاظت و رعایت های امنیتی را داشت تصادفی بوده است، با این حمله گسترده و همزمان به بخش اجتماعی و … مشخص شد که رژیم نه تنها با این ضربات گیج نشده و تعادلش را از دست نداده بلکه بخوبی توانسته است در طی مدت بسیار کوتاهی بطور گسترده ای همه پایگاههای سازمان را شناسایی و از بین ببرد. که بیانگر عمق مسئله بود. استراتژیی که در ابتدا قرار بود سه ماهه سرنگون کند نه تنها جواب نداده بود، حتی نتوانسته بود برهم  زننده تعادل رژیم نیز باشد،  بلکه رژیم توانسته بود علیرغم درگیربودن با جنگ خارجی در میدان جنگ داخلی  در عمل نظامی و امنیتی کمر دشمنش را بشکند.

خوب برای فرماندهی داخل و طبعا علی زرکش و آنها که هنوز ضربه نخورده بودند سوال این بود که با توجه به اینکه پایگاهها همگی 24 ساعته نگهبان مخفی دارد تا همه تحرکات بیرون آنرا زیر نظر داشته باشد، بعلاوه گشت بیروی ولی علیرغم این نتوانسته تحت نظر و کنترل بودن به این گستردگی را متوجه شود، چه زمان نوبت ضربه به پایگاهها و کادرهای باقی مانده است؟ آیا با توجه به همه اقداماتی که رژیم علیه استقرار و جابجایی پایگاههای سازمان بکار بسته بود که شدیدترین آنها طرح مالک و مستاجر بود و کشف تمامی شیوه های کاری سازمان بعد از این مدت، امکان جابجا شدن بقیه و دوام آوردن هست یا خیر. و اگر هم دوام آورد آیا با گستردگی ضربات و از بین رفتن تیمها و بسته شدن جامعه و پهن شدن تورها در سراسر کشور عملا امکان موفق ماندن و تجدید سازماندهی و تجدید پایگاه و عمل وجود دارد یا خیر؟

جواب بسیار بسیار روشن بود. زمانیکه سازمان میتوانست با خیال راحت پایگاه تهیه و مستقر شود، وقتی میتوانست با تکیه به همه نیروهای خود از جمله پایگاه اجتماعیش در فاصله قبل از اعلام و بعد از اعلام مبارزه مسلحانه، بسیج نیرو کند، تردد کند، سلاح و مهمات جابجا کند بعلاوه اینکه رژیم نیز در عدم آمادگی مطلق قرارداشت و بسیجی هم نکرده بود و کنترلی هم بر اوضاع نداشت راندمان این بود که شاهدیم. حالا که  ما همه برتریهای معروف به غافلگیری و عدم آمادگی و هوشیاری دشمن ضد بشری را از دست داده ایم و رژیم نیز در تهاجم و بسیج مطلق است نتیجه چه خواهد بود.

 

احمد حنیف نژاد، محسن سیاه کلاه، حسین ابریشمچی، محسن عباسی و تمامی کسانیکه بنده هنگام خارج کردن آنها با آنها صحبت کرده و گزارش گرفته ام بدون استثناء میگفتند که چندین بار در ترددات از دهان رژیم بیرون آمده اند. یعنی آنچنان تورهای بازرسی تنگ بود که دستگیری و از بین رفتن با زنده از بارزسی گذشتن به تار مویی بسته بود. طوری شد که در جمعبندی امنیتی-نظامی سازمان به این نتیجه رسید که دستور داد کادرهایی که نظامی نیستند بدون سلاح تردد کنند تا در بازرسیهای خیابانی لو نروند.  چون مرتب در هر تک تردد چندین و چند بار در تورهای  بازرسی مورد بازرسی قرار میگرفتند. یعنی ما در تدافع مطلق بودیم و رژیم و نیروهایش در تهاجم مطلق.

%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%ad%d9%86%db%8c%d9%81-%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af

احمد حنیف نژاد برادر محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان

تمامی شواهد و قرائن حاکی از آن بود که بطور مطلق امکان ماندن نیست. این نیز قانون چریک شهری است که وقتی در تدافع مطلق هستی محکوم هستی به کشف و دستگیری و کشته شدن و موضوع فقط زمان است. که کی، کجا و چه زمان دشمن وقت کند و به شما بپردازد. بطور خاص باید توجه داشت که عمده پایگاهها لزوما نه بدلیل تحرکات نظامی ساکنین کشف میشدند. خیر، عمده پایگاهها بطور خاص پایگاههای فرماندهی عادیسازی بسیار بالایی داشتند و اساسا تحرکات بسیار محدود و عادی و ترکیب هم بسیار عادی و نه مجاهدی بلکه با ظاهرهایی بسیار بالا شهری بطور خاص در مورد زنان رعایت میشد. ولی با این وجود کشف میگردیدند که مشخصا کار تعقیب و مراقبت و سیستم جدید معروف به عبدالله پیام بود که رژیم بکار بسته بود.  نتیجه این حرف این است که شکست ها و کشف خانه ها و… لزومات ناشی از ضعف سیستمهای دفاعی سازمان نبود که ضربه میخورد بلکه قوت دشمن بود که ضربه میزد. در اینجا قصدمان بزرگ کردن دشمن نیست صرفا بیان حقایق است.

در همین رابطه به این مسئله توجه باید کرد که وضعیت پایگاهها و کادرها تا چه اندازه شکننده بود.

پایگاهی را که با مشاهده یک تردد مشکوک در خارج آن مجبور هستید تخلیه کنید آیا امکان پیشبرد امری برای ساکنین آن وجود دارد؟

تازه بعد از تخلیه کجا بروند؟ مجبور است در خیابان ها پرسه بزند؟

آیا سلاحها و اثاثیه را که با هزاران خطر و زحمت و هزینه تهیه کرده اند با خود ببرند؟

اگر نه وسایل و الزاماتی که تهیه شده را جا بگذارند؟ یا آنها را رها کنند؟

آیا بعد از خروج مورد تعقیب قرار میگیرند؟

آیا در تورها دستگیر خواهند شد؟

اگر از همه اینها بگذرند کجا بروند؟

به یک پایگاه دیگر؟ آیا آنجا را هم آلوده  نمیکنند…؟

آنقدر کادرهای مستقر در پایگاهها جابجا شده بودند بدون اینکه فرصت جابجا کردن وسایل پایگاه را داشته باشند، یا با خود ببرند که دیگر پولی در بساط نداشتند که بتواند از پس کرایه و یا تهیه امکانات برآیند.

توجه باید داشت که حتی در صورت امکان کمک گیری از دیگر پایگاهها در صورت وصل بودن هر تردد برای پول رساندن خودش معادل چندین عملیات بود و باید پی دستگیری را که هم مبدا و هم مقصد سرخ و باید تخلیه میشد را بتن بمالی.

بسیاری از دستگیریها نه بدلیل داشتن وسایل مشکوک یا غیر عادی بود بلکه دشمن با توجه به دیدی که پیدا کرده بود افراد را دستگیر میکرد و میبرد خیلی زمانها نیز اشتباه دستگیر میکرد. یعنی راندم متناسب با سن و سال و تیپ و …  نیز دستگیر میکرد میبرد و دیگران که در زندان یودند شناسایی میکردند. یا از طریق محله و اقوام و اشنایان شناسایی میشد و …

ترکیب پایگاهها معمولا دو زن و شوهر با یک یا دو کودک عاریه گرفته شده از دیگران بعنوان فرزند بعنوان ساکنین اصلی و علنی معرفی شده به صاحب خانه بود. بعلاوه تعدادی عضو معرفی نشده به صاحب خانه که مخفیانه تردد مینمودند. طوری بودکه بعد از ترک پایگاه مجبور میشدند به تردد بین شهری تا مجبور نباشند در شهر پرسه بزنند. و یا راهی خارج کشور شوند.

 

در مورد بررسی ماجرای علی زرکش این امر و درک شرایط داخل کشور بسیار مهم  و تعین کننده میباشد. من در این نوشته با اتکا به ذهن و آنچه از تک تک فرماندهان طی سالیان بگوش خودم شنیده ام و یا در تمامی گزارشاتی که ازتک تک آنها گرفته و برای پاریس آماده و ارسال کرده ام و عطف به اینکه سه دهه از آن میگذرد شاید یک از هزار محدودیتها و خطرات و  وضعیت اسفبار کار و فعالیت و عمل نظامی و …  در آن شرایط را توانسته باشم منعکس کنم.

 

بنابراین اجبارا خط تقویت کشورهای همسایه ایران جهت جمع و جورکردن تیمها و کادرهایی که بعد از از دست دادن استقرار خود در آوارگی در سطح کشور پراکنده میشدند و در نهایت مجبور میگردیدند که بصورت پراکنده از کشور خارج شوند، ایجاد شد. مرا نیز با همین مضمون به ترکیه و تحویلگیری امور ترکیه اعزام کرده بودند. من بعد از استقرار و تردد به شهرهای مختلف و دیدار با کادرها جهت تسلط برامور بلافصله به شهر مرزی وان رفتم و در پایگاه کوچکی که سه اتاق داشت  مستقر شدم. من با توجه به اینکه آذری زبان هستم و زبان انگلیسی را هم میدانستم بسرعت میتوانستم زبان ترکیه ای را یادبگیرم و حرف بزنم و روزنامه ها را بخوانم. همین امر کمک میکرد که بتوانم در شهر کوچکی مانند وان با لباسهای محلی و بزبان محلی که کمی بیشتر به آذری ما شبیه است با عادیسازی بمانم.

 

سازمان یک سیستم خروج از کشور داشت برای نمونه  مهدی ابریشم چی و مریم عضدانلو را از طریق کردستان – عراق به پاریس فرستاد.

mehdi-abrishamchi-maryam-rajavi

سمت راست مهدی ابریشمچی و مینا خیابانی، سمت چپ همراه با مریم عضدانلو

سیستم خروج افراد از داخل کشور بدین صورت بود که نفراتی که بدلایلی باید به خارج از ایران فرستاده میشدند، ابتدا توسط بخش مربوطه در داخل و توسط فرماندهی داخل پیشنهاد میشد و سپس توسط پاریس مورد تائید قرار میگرفت. سپس نفرات به بخش خروج سازمان از کشور که نام آن بخش شهرستان بود که تعدادی پایگاه در تهران و شهرستانها داشت وصل میشد. بعد از برنامه ریزی برای نحوه خروج  عطف به ترکیب نفرات اعزامی طرحی ریخته میشد. مواردی بود که با کرایه یک مینی بوس و در قالب خانواده عزاداری که برای تحویل گیری شهید جنگ به شهرهای مرزی میروند همگی لباس سیاه میپوشیدند و مینی بوس را نیز با عکسهایی که قرار بود مربوط به شهید باشد و… تزئین مینمودند، نوارهای آهنگران را نیز پخش میکردند تا مورد شک قرارنگیرند. یا حسین ابریشمچی را با ریش و لباس آخوندی و با بهانه اینکه میخواهند حاج آقا را برای ازدواج به زاهدان ببرند به آنجا آوردند و سپس از مرز خارج کردند. و بدین طریق با عبور از پست های بازرسی متعددی که وجود داشت به شهرهای مرزی میآمدند. شهرهایی مانند ارومیه و سلماس و سپس به روستای حسنی و کلارش در کردستان انتقال داده میشدند که از آن پس با اسب و پیاده از مرز گذشته و به ترکیه در شهر وان میرسیدند. تعدادی نیز از مسیرهای کردستان شمالی و منطقه سردشت و بانه از تیر رس رژیم خارج شده به روستاهای مرزی تحت کنترل حزب دمکرات کردستان ایران میآمدند. که نفرات سازمان نیز در روستاهای دولتو، جانداران، … مستقر شده بودند.

 

در مدت حضور من در ترکیه اولین اکیپی که از ایران خارج شدند ترکیب آقای پرویز یعقوبی، مادر رضایی ها، همسر محسن رضایی و احمد رضایی برادر کوچکتر رضایی ها ویک خواهر مجاهد که نام او را فراموش کرده ام بود. آقای پرویز یعقوبی و مادر رضایی ها در هتلی در شهر وان مستقر شدند. هم آقای پرویز یعقوبی و هم مادر رضایی ها آشکارا از وضعیت اسفبار سازمان در داخل و اینکه خواهران و مادران یا در حال دستگیری و اعدام روزانه هستند و یا آواره کوه و دشت میباشند شکوه و شکایت میکردند.

 

آقای پرویز یعقوبی نفر اول سمت راست

آنها همچنین از اینکه در سال 1360 زمستان بسیار سختی داشته ایم و بسیاری نیز در این سرما در خیابانها و در بشکه های خالی ساختمانهای در حال احداث را شب را به صبح میرساندند، حرف میزدند. آقای پرویز یعقوبی در همان زمان نیز از کارکردهای آقای مسعود رجوی بسیار انتقاد میکردند.  بطور خاص از اینکه سازمان را وارد امری کرده که مطلقا هیچ آمادگی  برایش در سازمان نبوده. ایشان ضمن رد اعلام مبارزه مسلحانه در آن مقطع مطرح میکرد که با  اعلام مبارزه مسلحانه یکشبه و به دم تیغ دادن کل تشکیلاتی که در سرتاسر کشور که تا روز قبل علنی و شناخته شده بودند و تنها خودش و محدود دستگاه فرماندهی را مخفی و سپس  فرار کردن به خارجه و جا گذاشتن تمامی تشکیلات در زیر چکمه های رژیم جلاد کاری نبود که رسم سازمان باشد.  او تعریف میکرد که در زمان دستگیری محمد آقا (بنیانگذار سازمان) در اولین نشست مرکزیتی که در زندان تشکیل میشود و البته قبل از بازجویی ها، محمد آقا دستور میدهد که بقیه مرکزیت تمامی تقصیر ها را به گردن محمد آقا بیندازند. تا بدینوسیله فشار و جرم بقیه کم شود. و این بوده سنت رهبری سازمان نه کاری که مسعود رجوی کرد. درهمین رابطه بود که عباس داوری برای دلداری مادر رضایی ها و مذاکره با آقای پرویز یعقوبی بسرعت به ترکیه و به شهر وان آمد.  و چند روزی در وان بود و به پاریس برگشت.

 

در این دوره اکیپهای سازمان یکی بعد از دیگری از داخل اعزام و از کشور خارج میشدند. این اکیپ ها با دستور پاریس بعضا به فرانسه یا اسپانیا و یا در همان استانبول اسکان داده میشدند.

یکی از اکیپ های اصلی اعزامی در ماه رمضان سال 1361  علی زرکش و همسرش مهین رضایی، محسن عباسی محافظ علی زرکش و همسرش، احمد حنیف نژاد و همسرش، محمد علی توحیدی و همسرش، ، ابوالفضل امشاسبند،  گیتی گیوه چیان و همسرش ….در آن زمان این افراد بجز احمد حنیف و همسرش و محسن عباسی و همسرش، مهدی فتح الله نژاد … که در یک هتل در شهر وان مستقر شدند بقیه در پایگاهی در شهر وان ترکیه موقتا اسکان داده شدند تا ترتیب اعزام آنها به استانبول داده شود.

در پایگاه سازمان در وان علی زرکش بصورت مخفی بود یعنی از اطاق خارج نمیشد. و هرگاه که میخواست برای کارهای فردی خارج شود بقیه باید به داخل اطاق هایشان میرفتند. در اینمدت یکبار نیز برای سرکشی به داخل تردد نمودم که در برگشت جواد براعی (جواد آقا)، همسر جواد برایی و فرزندش، محسن سیاه کلاه، حسن صادق (معروف به اوزون حسن از زندانیان زمان شاه سازمان) و همسرش و فرزندش و یک خواهری بنام زینب (همسر اول احمد وشقاق که خودش در کشتار سپتامبر 2013اشرف کشته شد) که در عملیات فروغ کشته شد را با خودم آوردم. آن زمان محمود عطایی و محمود عضدانلو برادر مریم عضدانلو در روستای  کلارش کردستان بودند و منتظر اعزام.

ارتباطات با داخل از طریق یک فرستنده موج کوتاهی بود که در روستای کلارش کردستان قرار داده شده بود و در ترکیه نیز با استفاده از یک رادیو گراندیک دیجیتال که از آلمان تهیه شده بود بطور یکطرفه برقرار بود. ارتباطات از ترکیه به داخل نیز از طریق پیک با بکارگیری افراد محلی  صورت میگرفت.

بدنبال اکیپ علی زرکش، محمود عطایی و تیم حفاظتش جهانگیر و … مصطفی رجوی پسر اشرف ربیعی که طفل شیرخواری بود  نیز به همراه یک خانواده مجاهد خارج شدند. محمود عطایی و جهانگیر محافظ او یک خانه ای در لب دریاچه وان مستقر بودند. و مرتب برای شنا به دریاچه میرفتند.  عملا در یک دوره شش ماهه بعداز 11 اردیبهشت تمامی کسانیکه  میتوانستند از غرب کشور خارج شوند تخلیه شدند. غرب کشور اختصاص داده شده بود به فرماندهان و مسئولین سازمان.

محمود عطایی و عباس داوری در کنار هم ردیف اول

با آمدن تمامی سیستم فرماندهی سازمان به ترکیه سازمان کار آنجا نیز تغییر کرد  و محمود عطایی شد مسئول ترکیه که در استانبول مستقر شد. علی زرکش به پاریس رفت. بقیه افراد سازمان در استانبول مستقر بودند. از این به بعد تمامی کسانیکه وارد میشدند طبق سازماندهی و نیاز و کارکرد و اینکه چقدر مسئله دار هستند سازماندهی میشدند.

در آن زمان هیچ کس را از ترکیه به فرانسه اعزام نمیکردند مگر اینکه پروسه روشن شدن وضعیت موضع او نسبت به مبارزه مسلحانه و موضوع بنی صدر و کل خط و خطوط سازمان به پایان برسد.  بنابراین در این مدت همه باید از خود گزارش می نوشتند. آقای پرویز یعقوبی تنها کسی نبود که انتقاد و ایراد داشت، همه و همه این وضع را داشتند تفاوت آقای پرویز یعقوبی با بقیه این بود که او این شهامت را داشت که علنی آنرا مطرح کند و بهای سنگینی هم برای آن پرداخت. احمد حنیف نژاد و همسرش و محسن عباسی و ابولفضل امشاسبند و … آنقدر آشکارا مسئله دار بودند که مرتب تیکه پرانی میکردند. و کارهای سازمان را به سخره میگرفتند. و وضعیت اسفباری بود. تعدای زیر ضرب رفتند. تعدادی که مسئله دار بودند را سازمان میفرستاد به اسپانیا. آن زمان اسپانیا راحت تر از جاهای دیگر ویزا میداد.

در اینمدت در ترکیه سیستم جعل اسناد نیز راه افتاده بود و برای همه پاسپورت می ساختند. از جمله مهر ورود و خروج مرزهای ترکیه ساخته شده بود. که مهر ها را دستی میساختند. یعنی با استفاده از پاکن مهر ها ساخته میشد. که عمدتا محسن سیاه کلاه اینکار را میکرد. برای افزایش اعتبار پاسپورتها و مهرهایی که سازمان خودش به آنها زده بود تیمهایی را بصورت اکیپ از ترکیه بصورت زمینی به بلغارستان میفرستاد که با خروج از آن مرز و بازگشت به ترکیه مهر ورود و خروج واقعی بخورند. عطف به اینکه در این زمان من عضو هیئت رئیسه یک شرکت ساختمانی در لندن نیز بودم و برای کارهای شرکت به آمریکا نیز تردد میکردم پاسپورت معتبر با ویزای مولتیپل آمریکا داشتم. که در یک تردد مرا هم همراه اکیپی به بلغارستان فرستادند. که همگی در مرز دستگیر شدیم. و ماموران مرزی جعلی بودن پاسپورتها را متوجه شدند  در جریان بازجویی اصرار بر این بود که چه مقدار پول داده اید که این مهر ها را برایتان بزنند که ما نیز عددی را گفتیم. چون مهر ها را سازمان میزد. که رئیس مرز گفت زیادداده اید بیاورید من با کمتر برایتان مهر ها را میزنم. از هر کدام  1000لیر ترکیه گفت و ما را راهی بلغارستان نمود.

ادام دارد

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes