ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
سرکوب یا شستشوی مغزی درسازمان مجاهدین
بسیار ضروری دیدم که پیشینه بحثی که دوست عزیز و همسنگر چندین دهه ایم آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین، “شو”رای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا) در زمینه مغزشویی در سازمان که بخوبی با اتکاء به فاکتهای دقیق و مشخصی که خود نیز تجربه کرده آورده است را که آن زمان بدلایل مختلف تشکیلاتی درجریانش قرار نگرفتند را در اینجا بیاورم تا هم عمق مباحث بسیار با ارزش و روشنگر ایشان بهتر فهم گردد و هم از درک و دریافتهای غلط آنگونه که مسعود رجوی تلاش میکرد القاء کند پرهیز شود.
زمینه و دلایل انقلاب به اصطلاح ضد بورژوازی مسعود رجوی در تشکیلات و شروع تبدیل آن به فرقه: :
بدنبال جمعبندی مبارزه در پایان سال 1363 و نتیجه گیریهای متعدد از جمله :
- نابودی تمامی بدنه تشکیلاتی بخش نظامی و اجتماعی سازمان (که در داخل قرارداشت)
- علیرغم مبارزه اصولی و برحق و عادلانه!!! که قاعدتا طبق قانون هر مبارزه سازمان یافته سیاسی-اجتماعی و یا هر حرکت و فعالیت جمعی و سازمان یافته اجتماعی، اقتصادی، خیریه ای و حتی جنگی باید منجر به شکوفایی آن تشکل گردد، سازمان با فروپاشی و پاسیفیزم شگفت انگیزی مواجهه است.
- ارتقاء نیافتن هیچکدام ازکادرهای تشکیلاتی سازمان جهت ورود به دفتر سیاسی (آنزمان) و یا مرکزیت و حتی خروج اعضای بلند پایه سازمان از تشکیلات
- عدم ارتقاء زنان در تشکیلاتی که درصد قابل توجهی کادرها و هواداران زنان بودند و حتی ریزش شدید نیرویی در خارجه و داخل کشور.
تیجه دلایل و عامل اصلی را نیز غلط بودن استراتژی چپ روانه مبارزه مسلحانه مسعود رجوی دانست. که حتی بحث خلع ید از مسعود رجوی نیز پیش کشیده شد. که در بحثهای قبلی مربوط به علی زرکش (جلد اول صفحه 22 و جلد دوم صفه 17 به بعد) بدان پرداخته شده است.
ولی از آنجا که:
- دفتر سیاسی آن زمان دست ساز خود رجوی بود که لقب تنها بازمانده از مرکزیت اولیه را یدک میکشید و هیچ عنصر متکی به خودی مانند مجید شریف واقفی ها و حسن صادقها … که ضمنا کیفیت سیاسی-تشکیلاتی-ایدئولژیک لازم را نیز داشته باشند در میانشان نبود، بعلاوه بعضی نقل قولهای منتصب به محمد حنیف نژاد که رجوی وارث تشکیلات است، او هژمونی بلا منازعه ای بر دفترسیاسی داشت.
- باد جهانی ایکه کماکان با قدرت تمام عطف به اشغال سفارت آمریکا علیه رژیم میوزید و جنگ عراق که آمریکا جهت پرداخت بهایش به ایران تحمیل کرد.
- هزاران زندانی، شکنجه ها و کشتارهای جاری
- شوک هولناک در سطح تمامی تشکیلات بوِیژه دفترسیاسی و مرکزیت ناشی از جاروشدن تشکیلاتی که تاچند وقت قبل قدرتش را بالاتر از حکومت تحلیل میکرد طوریکه میتواند هروقت اراده کند در سه ماه قدرت را از آن بگیرد. (توجه به تکیه کلام رجوی که میگفت سه ماه دیگر تهران هستیم)
نه تنها به یک تفکر انحرافی – پراگماتیستی و البته آپورتونیستی دامن زد که، هرگونه شوک به تشکیلات به نفع رژیم تمام میشود؛ که اجازه نداد که سازمان و تشکیلات از مسیر مرگباری که در مقابلش بود ، با تصفیه رجوی از رهبری و تصحیح مسیر مبارزه با غلط شمردن مبارزه مسلحانه نه تنها جنبش را نجات دهد، بلکه جان هزاران هزار زندانی اسیر و آنها که بعدها اسیر و کشته شدند چه در داخل (از جمله کشتار سال 1367) و چه در مرزهای ایران وعراق ذخیره شود.
بلکه رجوی این مار زخم خورده را که خود صد بار بهتر از بقیه به نتایج و عواقب کارخود واقف بود و افراد تشکیلات را با ایرادتی بسیار بسیار جزئی تصفیه و کنار میگذاشت را بیدار نمود.
تا طرح حذف علی زرکش و آوردن یک دیوار حائل بین خودش و بقیه تشکیلات تحت نام انقلاب ایدئولژیک را به اجرا بگذارد. انقلاب ضد بورژوازی نیز بعنوان اولین مرحله انقلاب ایدئولژیک در فاز(سال 64-67) برای صاف کردن اذهان ما در مورد حذف و تصفیه علی زرکش بود که او را بدلیل مخالفتش با مبارزه مسلحانه نماینده بورژوازی در تشکیلات معرفی کرده بود و به اعدام محکوم کرد. بنابراین باید برای عوامگرایی در بین بقیه کادرها علیرغم اینکه سر مار را زده بود بدنه تشکیلات بورژوا ضدایی (سرکوب) میشد. هرچند عناصر بسیار بسیار محدودی از جریان علی زرکش خبر داشتند. بنابراین بسیار بیشتر بدام چپ نمایی مسعود رجوی افتادند. تا از این طریق تک تک افراد با خوردن مارک بورژوا به موضع تدافعی در مقابل رهبری جدید (مسعود رجوی و مریم رجوی) بیفتند و قادر نباشند که زبان به شکوه بگشایند.
اما از آنجا که عملی عاری از محتوا بود هرچند در خارجه و عناصری که در اروپا و آمریکا فعال بودند چه بسا شلاق سرکوب رجوی بسیار با بهانه های بیشتری بر سر و گرده آنها فرود میآمد در عراق تبدیل به جوک شده بود که مادران و یا رزمندگانی که از دار دنیا فقط لباس آنهم لباس رزم بتن داشتند و یا اساسا نمیدانستند بورژوا را با کدام (ب) مینویسند باید از بورژوازی خود انتقاد میکردند.
ضمنا رجوی با تجربه ضد انقلابی که داشت در این فرایند با عناصری که میشناخت و پرونده ای از او داشت و یا احساس میکرد پتانسیل مخالفت و ابراز نظر کردن (مانند دوست عزیزم آقای مسعود بنی صدر) دارند تصفیه حساب میکرد.
درصورتیکه تمامی وسایل رجویها از پاریس خریده و برایش بعضا توسط خود بنده برده میشد. و یا از گرانترین کفاشی ها برای محمد محدثین کفش و یا برای جابرزاده لباس از گراتنرین بوتیکهای شانزه لیزه لباس تهیه میشد و یا هزینه جراحی صورت مریم رجوی در سوئیس در همان سالها قبل از ازدواجش با مسعود رجوی معادل یکسال هزینه غذایی بقیه تشکیلات بود. امروزه نیز به هزینه کردن در بوتیکهای بورژوازی راضی نیستند بوتیکداران را با هزینه های صد هزار دلاری برای فقط پنج دقیقه کرایه میکنند. و به چنان بیچارگی گرفتار شده اند که نه تنها از مبارزه با بورژوازی خبری نیست که به قبله آنها تبدیل شده است و مریم رجوی در غیاب شوهر مرحومش روزانه سر از میانه بورژوازی درمیآورد.
داود ارشد
——————————————————–
شستشوی مغزی در تشکیلات رجوی
بقلم: آقای دکتر مسعود بنی صدر (عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت و نماینده سازمان در آمریکا)
دانش مقدس؛ «انقلاب ضد بورژوائي»!
رابرت ليفتن در کتاب «رفرم فکری» در مورد «دانش مقدس» چنين توضيح ميدهد:
“دانش مقدس (Sacred Science ): يک ملأ یا محیط مطلق گرا و منزوی از دنيای بيرون بر پايه يک سری اصول خشک پي ريزی ميشود، به اين وسيله ميتوان آن محيط را از دنيای بيرون از خودش بر پايه يکسری ديدگاههای اخلاقي «نظم دهنده به موجوديت انساني» جدا ساخت. { بعبارت ديگر يک گروه کوچک مثل يک فرقه مخرب را ميتوان با طرح يکسری اصول غير قابل انعطاف (تحت عنوان علمي و يا الهي بودن آن اصول) بطور مطلق از دنيای خارج جدا کرد.} اين تقدس را ميتوان در ممنوعيت بزير سئوال بردن اصول پايه ای {گروه} (چه بطور خاص و چه بطور عام) ديد. در حاليکه چنين دگمهائي خود را برتر از منطق ميدانند { خود را فراتر از چارچوبهای عقلاني و منطقي ميدانند} اما با اينحال در آن ملأ و يا محيط {منزوی از دنيای بيرون}، بطور همزمان، بشکل اغراق آميزی {رهبران و يا اداره کنندگان آن ملأ} مدعي منطقي بودن و بطور مطلق و صد درصد «علمي» بودن نظرات خود ميشوند.
به اين ترتيب يک ديدگاه اخلاقي {و يا يک جهانبيني فرقه ای} را تبديل به يک مطلق علمي میکنند. تا کسي نتواند بخود جرات دهد که از آن انتقاد کند، و يا برای آن آلترناتيوی مطرح نمايد، در غیراینصورت نه تنها انگ فساد ميخورد و حرفهايش بي ربط خوانده ميشود، بلکه گفته ميشود که او «غير علمي» حرف ميزند.
به اين ترتيب، فيلسوف شاهان ايدئولوژيهای مطلق گرای مدرن، به اقتدار خود مشروعيتي بر پايه منطبق بودن {تئوريها و ايدئولوژيهايشان} با علم غني طبيعي و وارث آن بودن، ميدهند.” {در اينجا وی اشاره با ديکتاتورهائي مثل استالين و يا مائو و يا رهبران فرقه های مارکسيستي دارد که مدعي هستند ايدئولوژی آنها (مارکسيسم، مارکسيست-لنينيسم و يا مائويسم و يا تروتسکيسم} علمي هستند و شک بردار نميباشند و بهمين دليل آنها حق دارند که ديکتاتوری خود را بر جامعه اعمال نمايند. مجاهدين هم با طرح اينکه آنها از بخشهای علمي ماريکسيسم استفاده کرده اند، دقيقا” از همين استدلال «علمي بودن» نظراتشان برای خاموش کردن مخالفان و منتقدان استفاده ميکردند.}
سوزاندن گذشته در تشکیلات فرقه رجوی
يکي از ادعا های مجاهدين از بدو تاسيس سازمان اين بوده و هست که آنها «بخش علمي» مارکسيسم را قبول داشته و آنرا به ايدئولوژی «اسلامي» خود افزوده و يا در فهم «اسلام» از آن بهره گرفته اند. بخشي از اين بسته بندی باصطلاح علمي مارکسيستي که مجاهدين نيز به آن معتقدند، عبارتند از «ديالکتيک تاريخي» و «نبرد طبقاتي».
در نتيجه وقتي که آنها مبارزه طبقاتی «ضد بورژوائي» خود بر عليه شخصيت و هويت گذشته ما را آغاز کردند ادعايشان اين بود که انجام چنين حرکتي برطبق دانش و علم و طبيعت و در نتيجه امر پروردگار است. اجازه دهيد دوباره من به خاطراتم بازگشته و اين مرحله از انقلاب ايدئولوژيک را که «مرحله ضد بورژوائي انقلاب ايدئولوژيک» خوانده شد را از آنجا دنبال نمائيم:
” بعد از رفتن رجوی به عراق، ما از خواهر طاهره {مسئول و نماينده مجاهدين در انگلستان} شنيديم که مرحله جديدی از انقلاب ايدئولوژيک تحت عنوان «مرحله ضد بورژوائي» شروع شده است. بعد از شنيدن سخنراني مفصل او و يکي ديگر از مسئولان که روی نوار پر شده بود، ما فهميديم که بسياری از ما (اعضأ قديمي و جديد سازمان) در مدت اقامت مجاهدين در اروپا و غرب، از هويت مجاهديني خود فاصله گرفته ايم.
در نتيجه همه ما، البته بغير از رهبری در سطوح مختلف در «باطلاق بورژوائي» غرق شده ايم. منظور اين بود که گرچه بخاطر ملاحظات سياسي ما ميبايست تظاهر به بورژوا ليبرال بودن ميکرديم، اما همزمان ميبايست هويتمان بر پايه طبقاتي بنيانگذاران سازمان دست نخورده باقي ميماند و تمايلات ضد بورژوائي خود را کماکان زنده و قوی نگه ميداشتيم.
در حاليکه ما عکس اينکار را کرده بوديم. {در واقع اين بهانه ديگری بود برای زير ضرب بردن شخصيت و هويت فردی ما، سرکوب آن و هويت زدائي از ما} بنابراين همچون گذشته ما ميبايست خود را زير ذره بين برده، تمايلات بورژوائي خود را يافته و آنها را گزارش ميکرديم. در نتيجه مجددا” کار همگان اين شد که فکر کرده و هر چه که بنظرشان علامت بورژوا بودنشان بود را پيدا کرده و به مسئولين گزارش دهند. ديری نگذشت که داشتن هر چيزی علامت بورژوا بودن شد و حمله به همه چيز از لباس و خوراک گرفته تا وسائل کار شروع شد. بما گفته شد که به اطراف خود نگاه کرده و هر چيزی را که بوئي از بورژوا بودن و يا لوکس بودن ميدهد را جمع آوری نموده و برای مسئول سازمان بفرستيم. بزودی کيسه های آشغال پر شدند از لباسها و کفشهای استفاده شده، قلم و خود نويس و ديگر وسائل شخصي و کار و همه روانه دفتر کار خواهر طاهره شدند.
در پايگاه ها هيچ چيز در امان نبود، خوراک روزانه کم و بنوعي جيره بندی شد، وسائل نظافتي مثل صابون و شامپو از حمامها جمع آوری شده و دريافت مجدد آنها مشروط به اجازه گرفتن از مسئول پايگاه شد. فضای عجيبي بر پايگاهها حاکم شده بود. بسياری برای نشان دادن انگيزه های ضد بورژوائي خود به هر چيزی که ميديدند، از اجناس عادی گرفته تا رفتار افراد حمله ميکردند و خواهر طاهره هم همه را در حمله به اشيأ و ديگران تحت عنوان بورژوائي بودن، تشويق ميکرد. در يکي از نشستهای ضد بورژوائي، آنا {همسر سابق من} بشدت بخاطر استفاده از يک صابون مخصوص پوست، زير ضرب حمله خواهر طاهره رفت. گوئي وی آنرا در حمام خانه ای که ما مشترکا” با او در آن زندگي ميکرديم پيدا کرده بود.
وی آن صابون را بهمگان نشان داده و گفت: «بنظر ميرسد که هنوز بعضي از شما دلباخته اجناس لوکس خود هستيد و حاضر به دل کندن از آنها نيستيد.» آنای بيچاره از خجالت رنگش مثل کچ سفيد شد. در همان نشست من هم بخاطر چشم بستن بروی تمايلات بورژوائي آنا مورد حمله قرار گرفتم. البته بعدا” طاهره دليل اصلي خشم آنروز خود را بمن گفت. ماجرا از اين قرار بود که آنا گزارشي نوشته بود و در آن از عشق خود نسبت به من صحبت کرده بود و ترسش از اينکه پير شود و صورتش چروکيده شود و علاقه مرا از دست بدهد. بنابراين گناه هر جفت ما اين بود که هنوز «عشق بورژوائي» نسبت به يکديگر داشتيم {و يا بعبارتي عشق دوطرفه نسبت به هم داشتيم که از رهبری عبور نميکرد}. در آن نشست طاهره نميخواست در اين خصوص صحبت کند، اما بدنبال بهانه ای بود که مرا بطور جدی بخاطر تمايلات «بورژوائي ام» مثل گذشت «بورژوائي» و يا علاقه و محبت نشان دادن «بورژوائي» نسبت به افراد ديگر، منجمله نسبت به همسرم زير ضرب ببرد.
ديری نگذشت که وی فرصتي را که دنبالش بود را پيدا کرد و زهر آگين ترين حملات خود را بسوی من روانه نمود. در يکي از نشستها نوار سخنراني مسئولي بدست ما رسيد که در آن وی درباره دکتر شريعتي صحبت کرده بود، انتقاد شديد او نسبت به دکتر درباره نظرات وی درباره مالکيت خصوصي بود. او دکتر را متهم به بورژوا بودن ميکرد و اينکه او واقعا” ضد استثمار نبوده است.
در همان نشست طاهره از من درباره نظر من در خصوص پايگاه طبقاتي دکتر سئوال کرد. من در جواب به ياد يکي از صحبتهای گذشته رجوی درباره پايگاه طبقاتي مهندس بازرگان افتادم؛ در آن بحث رجوی گفته بود از آنجا که انسان موجودی پيچيده است و دائم در حال تغيير ميباشد، ما نميتوانيم قاطعانه درباره پايگاه طبقاتي افراد صحبت کنيم. من هم با توجه به اين گفته و با اين تصور باطل که مجاهدين ممکن است فرد ديگری غير از رهبری خود را لايق احترام و عشق ورزيدن بدانند، قيافه ای فيلسوفانه بخود گرفته و در پاسخ گفتم: «راستش من فکر نميکنم در حد من باشد که درباره پايگاه طبقاتي فردی بخصوص دکتر شريعتي که من و بسياری از هواداران سازمان بدليل ياد گرفتن خيلي مطالب از اسلام مديونش هستيم، صحبت کنم.».
در آن موقع من متوجه نشدم، اما اين گفته من درست مثل اين بود که من گلوله ای را در مغز خود شليک کرده باشم. طاهره با شنيدن اين جملات حمله خود بسمت مرا شروع کرد و از نوک سر تا نوک انگشتان پايم را بزير سئوال کشيده و با تحکم گفت
« ما را مسخره نکن و بگو پايگاه طبقاتي او چي بوده؟»
اينبار من که بشدت شوک زده شده بودم، آب دهانم را قورت داده و گفتم:
« خوب من فکر ميکنم خرده بورژوازی بوده است.»
بدنبال اين سئوال از من او از ديگران هم همين سئوال را کرد. از بدشانسي من خيلي ها به پيروی از من و شايد به دليل احترام و علاقه نسبت به من با اشاره به نظر من، جواب مرا تکرار کردند. وقتي طاهره جواب بقيه افراد را شنيد، دوباره رو بمن کرد و گفت «نگاه کن همه اينها بچه گربه های ملوس تو شده اند.» و بعد با صدای بلند فرياد زد: «او بورژوا بوده، ميتوني اينو بفهمي، ما چيزی بعنوان خرده بورژوا نداريم، يا آدمها طرفدار استثمار هستند و يا مخالف آن، چيزی اين وسط وجود نداره.» در اينجا او از من خواست که با صدای بلند حرف او را مثل بچه مدرسه ايها تکرار کنم و بگويم که شريعتي بورژوا بوده و بعد از من پرسيد که چرا نتوانسته ام پايگاه طبقاتي او را درست تشخيص دهم؟ پاسخ به اين سئوال زياد مشگل نبود و من با تجربه ای که داشتم براحتي توانستم آنرا حدس بزنم و در جواب گفتم:
«بخاطر اينکه من هم يک بورژوا هستم.»
اين آغاز بدبختي من بود، چرا که بدنبال اين اقرار وی از من خواست که همه کارهايم را بزمين گذاشته و نمونه ها و دلايلي دال بر بورژوا بودن خود پيدا کرده و گزارش کنم. در آن نشست هر وقت او ميخواست مرا صدا کند بر خلاف گذشته و برخلاف معمول صدا کردن افراد، بجای ناميدن من با اسم کوچکم (مسعود) مرا با اسم فاميلم (بني صدر) صدا ميکرد که بهمه ياد آور شود که من فاميل بني صدر رئيس جمهور اسبق هستم که منفور ترين نفر در سازمان بود. بعد از اين جلسه معمول وی شد که هر گاه از من عصباني بود مرا با نام فاميلم، و هر گاه که ميخواست منتي گذاشته باشد با اسم کوچک و فاميل سر هم مرا صدا ميکرد. بدنبال وی بقيه، حتي افراد تحت مسئولم، چه برای خود شيريني و چه برای نشان دادن فاصله خود با من، از وی تقليد کرده و مرا با اسم کوچک و فاميلم سرهم صدا ميکردند.
به اين ترتيب داشتن اسم فاميل بني صدر در سازمان برای من تبديل به نوعي شکنجه شد که هيچگاه پس از آن نتوانستم از دستش خلاص شوم. بعد از آن نشست من ميبايست خود را يک بورژوا ديده و تمام رفتار و افکار و کردار خود را با توجه به اين ديدگاه ديده، تفسير کرده و گزارش کنم. بنابراين از آن پس اگر من نسبت به کسي از خود «محبت»، «همدردی»، «همفکری»، «توجه»، «کمک» و حتي «ادب» نشان ميدادم، ميبايست آنرا ذکر کرده و توضيح دهم که آنها يک نوع «حقه بورژوائي» برای «تحميق» فرد مقابل و کسب منفعتي و يا «نگاه داشتن وی در زنجير بورژوائي» خودم بوده است. در نتيجه من از ترسم سعي بسياری ميکردم که نسبت به ديگران هيچ انعطافي نشان نداده و بعکس کاری کنم که آنها از من منزجر شوند. در يکي از آن نشستها من خود را يک «مدير بورژوا» خواندم که سعي ميکرده است با نشان دادن خوش رفتاری، افراد را گول زده و برای کسب منافع بيشتر آنها را بطور مضاعف استثمار نمايد.
در همان نشست يکي از تحت مسئولين من در نيوکاسل، از جا برخواسته و گفت: «من هميشه فکر ميکردم که او چقدر مهربان و فهميده است، اما حالا ميفهمم که من چقدر احمق بودم که مقصود او را نميفهميدم که او با آن رفتار ميخواهد از ما بيشتر کار بکشد.» … روزی من مشغول کار بودم که آنا بمن تلفن زد. تلفن او قدری عجيب بود، چرا که بجای تلفن زدن از پايگاه محل کارش از خوابگاه مان (که با چند نفر ديگر منجمله خود طاهره شريک بوديم) زنگ ميزد.
او در حاليکه بشدت گريه ميکرد گفت که از اين صحبتهای ضد بورژوائي خسته شده و بيشتر از اين نميتواند ادامه دهد و ميخواهد سازمان را ترک کند. من در جواب گفتم: «خوب فکر ميکني من چکار ميتوانم بکنم؟ فکر کنم بهتر است مشگلت را با خواهر طاهره مطرح کني و ببيني او چه ميگويد.» وی در جواب گفت: «نه من ميخواهم نظر تو را بدانم.» من گفتم: «منو اينبار ببخش، اينبار خودت مستقلا” بايد تصميم بگيری، من نميتونم تو را وادار به موندن و يا ترک سازمان کنم.» روز بعد از مسئولم شنيدم که آنا نامه ای نوشته و سازمان را ترک کرده است،
Robert J. Lifton M.D.; ‘Thought Reform; A Psychiatric Study of “Brainwashing” in China’; published by Gollancz; London 1962; PP: 427, 428
بعدها من فهميدم که مجاهدين و بخصوص شخص مسعود رجوی تا چه حد از شريعتي شکار و شايد حتي متنفر هستند. در حاليکه بيشتر اعضأ جديد سازمان ساخته شريعتي بوده و از کانال وی جذب سازمان شده بودند، بنوعي سازمان و رجوی، شريعتي را رقيب خود ديده و مدعي بودند که وی عقايد و نيروهای سازمان را از آنها دزديده است. در حاليکه در ملأ عام مجاهدين خود را مخالف شريعتي نشان نداده و حتي از او تعريف ميکردند و ميکنند، اما يکبار در جمع اعضأ رجوی گفت: ” در حاليکه در دوران شاه ما زير شکنجه بوديم، شريعتي آزادانه سخنراني ميکرد و نيروهای روشنفکر و هواداران بالقوه ما را از ما ميدزديد. بعد از انقلاب بود که ما توانستيم نيروهای دزديده شده را پس بگيريم.”