ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
پیام به آقای منوچهرهزارخانی
بیماری و کهولت عقل را نیز زایل نموده؟
شورا منادی دمکراسی یا سزاریسم-بناپارتیسم
یا فاشیسم
بقلم داود ارشد
از مسئولین سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
سزارزیسم و یا بناپارتیسم به رابطه مستقیم یک رهبر اقتدارگرا با مردم به هزینه دمکراسی و نهادهای دمکراتیک و بر پایه پذیرش عمومی معمولا با انتخابات و یا همه پرسی یکبار و برای همیشه گفته میشود. آغازگر آنرا به ژولیوس سزار نسبت میدهند. که سوار بر موج محبوبیت شخصی خود بر خلاق قانون با سپاهیان مسلح از رود روبیکن گذشت و دیکتاتور و امپراتور شد و قانون اساسی رم را برهم زد. اصطلاح سیاسی گذشتن از روبیکن بعنوان ضرب المثل بمعنی گذشتن از ناگذشتنیها و مرز سرخ ها بکار میرود. بعد از سزار، ناپلئون بناپارت از همان تجربه استفاده کرد. که باز در اصطلاح سیاسی به بناپارتیسم معروف است.
در سزارسیم، ویژگیهای شخصی را در کار حکومت بجای مشروعیت میگذارند. در صورتیکه مشروعیت به همه نظام برمیگردد و از پذیرش همگانی یک سلسله اصول و قوانین حاکم بر نظام حکومتی برمیخیزد. شخصیت و کارکرد رهبران سیاسی تاثیر چندانی برمشروعیت ندارد. رهبران میروند و نظام پایدار و با ثبات باقی میماند. در سزاریسم نظام بسته به رهبر است. محبوبیت اوست که به همه نظام مشروعیت میدهد. بی آن محبوبیت چیزی جز زور نمی ماند. تصادفی نیست که همه دیکتاتورها نه تنها هیچ اهمیتی به نهادهای سیاسی و تصمیم گیری از جمله شوراها و یا تشکل و شکل گیری مخالفین نمیدهند، بلکه با شدت و حدت هرچه تمامتر آنرا سرکوب میکنند.
در بناپارتيسم هيچ آرمانگرايي و اسطوره سازي به چشم نميخورد بلکه نوعي روزمرگي همراه با کشورگشايي به منظور افزايش قدرت شخص بناپارت مشاهده ميشود در حالي که در فاشيسم و نازيسم آرمانگرایی اسطورهاي به اوج خود ميرسد. در فاشيسم از پیروان اطاعت محض طلب ميشود در حالي که در بناپارتيسم رهبران خود را خدمتگزار مردم معرفي ميکنند. به قول ميخلز، بناپارتيسم اراده مردم را بدون محدوديت تا سرحد خودکشي به رسميت ميشناسد. به اين معني که حاکميت مردم تا آن حد وسيع است که خود ميتواند خود را حذف کند… بناپارتيسم نظريه سلطه فردي است که پايه خود را بر اراده جمع قرار ميدهد ولي سعي ميکند گريبان خود را از اين اراده جمع خلاص کرده و حاکميت را به خود اختصاص دهد. بناپارتيسم دموکراسي شخصي شده و تجسم ملت در فرد است. اما نازیها آنرا با (شعار یک ملت ، یک رایش ، یک پیشوا) و مریم و مسعود رجوی با شعار (ایران رجوی رجوی ایران) بنمایش میگذارند. اين تضاد بين دموکراسي و اقتدارطلبي از ويژگيهاي فاشیسم و بناپارتيسم است. از آنچه گفته شد اين نتيجه حاصل ميشود که اقتدارطلبي وجه مشترک نازيسم و بناپارتيسم است اما نوع رفتار و اعمال قدرت بين آنها متفاوت است. شما خود نتیجه بگیرید که رجوی کدام است؟ آرمانگرایی همراه با دیکتاتوری همراه با درخواست اطاعت مطلق(فاشیسم) یا فقط دیکتاتوریست (بناپارتیسم) است؟
تاهمینجا مقایسه کنید با عملکردهای رجویها(مسعود مرحومش و مریم). در زمان شاه، ناصر صادق، علی اصغر بدیع زادگان، مسعود رجوی و موسی خیابانی در حلقه دوم سازمان قرارداشند. با اعدام رهبران و ناصرصادق و علی اصغربدیع زادگان و عفو گرفتن رجوی! از شاه، بعد از پیروزی انقلاب ابتدا از محبوبیت و شناختهشدگی مجاهدین و مبارزین زمان شاه استفاده کرد و همراه موسی خیابانی بعنوان تنها بازماندگان در راس جمع رهبری سازمان قرارگرفتند. بعد از شهادت موسی خیابانی مسعود رجوی و علی زرکش در راس جمع رهبری مجاهدین قرار گرفتند. اما رجوی عطف به اینکه در جمعبندی سال 1363 مسئول شکست و نابودی سازمان شناخته شد، بلافاصله با کودتایی تحت نام انقلاب ایدئولژیک و با وارد کردن عنصر بی خاصیتی مانند مریم رجوی از دون پایه ترین عناصر سازمانی بعنوان جانشین و همردیف خودش، رجوی که بعدها نشان داد روبیکنی نیست که از آن نتواند عبور کند با عبور از همه روبیکن های (ربودن همسر دیگران و ازدواج با آنها، متحد شدن با صدام دشمن مردم کشورش، و بعدها همبستر شدن با دیگر زنان مجاهد، همبستری سیاسی با سعودیها…) خودش را بعنوان رهبر بلامنازع در درون تشکیلات تثبیت کرد. امری بغایت ضد دمکراتیک. یعنی این تغیر و این فرایند مقوله ای نبود که از پائین به بالا صورت گرفته باشد بلکه توسط خود مسعود رجوی طراحی و اجرا و اعمال گردید. و بنیانی شد تا همه نهادهای دمکراتیک درون تشکیلاتی همچون گنگره ها، تصمیم گیری شورایی و جمعی و انتخابات ، شوراها و نهادهای تشکیلاتی، را تماما کنار گذاشته و خود را رهبر ابد مدت تشکیلات شمرده و از مجاهدین اطاعت مطلق طلب نمود و خواست که در جلسات خصوصی انقلاب ایدئولژیک به پای او افتاده و بوسه بر آن بزنند. کارهای ننگینی که عادات پادشاهان و دیکتاتورهای تاریخ را به یاد انسان میآورد. سرایندگان شعر برایش مدیحه سرایی میکردند و نویسندگان تا میتوانستند در مورد وی و دیوار بلند ضد دمکراسی او ” مریم رجوی” که بین خودش و دیگر اعضاء کشیده بود ادبیات مشمئزکننده ای دون شان مبارزین و مجاهدین و همانند ادبیات درباریان زمان قاجار و اخیرا آریامهری ولی در قالب کلماتی چپ نمایانه بکاربردند تا جایگاهی ملکوتی برای رجوی دست و پا کنند. زیادهروی هایی در دادنِ القاب که حتی در روزگارِ ناصرالدین شاه کار را به جایی رساند که به ناچار، آوردنِ القاب را در مکاتیب(نامههای) اداری و رسمی ممنوع ساختند. اما در دستگاه رجوی که در خارجه نه تنها متوقف نشد بلکه روز به روز بردامنه آن افزوده گردید، تا جائیکه طبق دستور خودش، تماس و غذای باقی مانده آنها را تَبَرُّک نامیدند و با کمک کاسه لیسان نو کیسه مولود انقلاب ایدئولژیک، البته باهدایت مریم و مسعود رجوی به مرتبت علم غیب داشتن ارتقاء دادند. و دیدیم که بلافاصله این سقوط در ارزشهای ظاهری انقلابی با افتادن پرده های تظاهر و ریای سالهای اولیه همه مرزهای دجالگری و مرز سرخ (روبیکن ها) را با سرعت تمام که انگار از سالیان برایش برنامه ریزی کرده بود رد کرد و با وقاحت تمام خود را در قالب امام زمان و خلیفه امر مسلمین به تشکیلات به زور سرکوب تحت حمایت صدام تحمیل نمود.
بنده در ابتدا که فکر میکردم صداقتی در رهبری هست درهر مورد که شاهد بودم نامه های اعتراض آمیزی با مضمون اینکه نباید از رهبری بت سازی نمود و فرهنگ جهالت را رواج داد نوشته و تحویل میدادم و میگفتم:
“چرا این فرماندهان (عمدتا زنان) به کارهاییکه حتی مادر بزرگ هایمان که از علم و دانش هیچ بهره ای نیز نبرده بودند در حق آخوند و امامانی که بدان اعتقاد داشتند روا نمیداشتنتد دست میزنند؟ مسعود و مریم رجوی مگر چه کم دارند که میخواهیم اینها را برایشان بسازیم؟ اگر اینها را میخواستیم مردم ایران بهترین آنها را نزد رژیم داشتند؟ مگر اطاعت تشکیلاتی در ابعاد نجومی اعمال نمیشود؟ مگر کسی ازمجاهدین کم میگذارد؟ و آیا اینها تماما چیزهایی نبوده استکه ما جهت محو آنها دست به مبارزه زده ایم وهزارانمان در این راه کشته شده اند؟ آیا این همه خون برای برکندن ریشه اینگونه جهل و خرافه پراکنی نبوده است؟ مگر ما اسم خود را نوک پیکان تکامل و به قول مسعود رجوی چپ تر از مارکسیستها نگذاشته ایم؟!!!!!!!! ….. چرا باید شاهد فرهنگ مادون فئودالی قرون وسطایی و پادشاهان عهد قدیم در تشکیلاتی که فاصله خود را با دیگران فاصله نوری میداند باشیم؟ “
اما بر خلاف تصور من که فکر میکردم اینگونه اقدامات توسط شورای رهبری جدید بدون اطلاع مسعود و مریم است، بشدت توبیخ میشدم و زیر شدیدترین فشارهای تشکیلاتی برده میشدم و مسئولیتهایم گرفته میشد. اما تا مدتها فکر میکردم که این شدت عمل و توبیخ های تحقیر آمیز به این دلیل است که من ایراداتی به زنان مجاهد که در اثر انقلاب ایدئولژیک یکشبه به درجات عالی رسیده اند است و آنرا به مخالفت و سنگ اندازی در پوشالی دیدن این ارتقاءِ یک شبه تعبیر کرده اند و باورم نمیشد که دستور مستقیم رجویها باشد. چند مورد از این اعتراضات را جهت اطلاع میآورم.
یکی تَبَرُّک جلوه دادن پس مانده چای مریم رجوی بود که در جلسه ای که بنده بعد از انتقال ازعراق به فرانسه با مریم رجوی در مقر اور سورواز داشتم و برای ما چای آورده بودند رخ داد. بعد از اتمام جلسه وقتی مریم رجوی اتاق را ترک کرد زنان دفتر او(که رده های شورای رهبری سازمان را یدک میکشیدند) به باقی مانده چای مریم رجوی یورش برده و تَبَرُّک است تَبَرُّک است گویان و اینکه دست مریم به آن خورده(و در واقع جهت القاء به من) در خوردن آن از همدیگر سبقت می جستند.
یک مورد دیگر که توسط خود رجوی دامن زده میشد، در روزعاشورا بود بعد از بازگشت اول ما از فرانسه، در جلسه ای (درقرارگاه بدیع زادگان محل اولیه اجلاس شورا) که در آن مریم رجوی توسط مسعود رجوی بدلیل غرق شدن در بورژوازی در غرب و رفتن دنبال کار سیاسی و شکست کامل در حتی جذب یک رزمنده برای ارتش آزادیبخش بباد انتقاد گرفته شد، بود. در این نشست رجوی مانند روضه خوانهای حاضر در سیستم آخوندی از صحنه کربلا میگفت و همه را به گریه میخواست بیندازد و آنچنان نوحه سرایی میکرد و مانند رپورتاژکنندگان فوتبال از صحنه گزارش میداد که انگار خودش نیز در آنجا حضور داشته. که همین را نوشته و دادم که چرا اینگونه القاء میکنید که انگار در کربلا حضور داشته اید؟
یکی نیز در جلسات عمومی بود که رجویها شرکت داشتند و رزمندگان پای بلندگو میرفتند و حرف میزدند، که از ما فرماندهان این رزمندگان خواسته شد که طبق یک روش جاری نام رزمنده بعلاوه یک سطر سابقه او را روی یک برگِ یادداشت نوشته و به رجوی میدادیم که هنگام صحبت با رزمنده مربوطه نامش برده شود. در این مورد نیز زنان اطراف رجوی در جواب به سوال رزمندگان که برادر(اسم مستعار مسعود مرحوم رجوی در تشکیلات) از کجا ما را میشناخت و علیرغم اینکه تابحال با این فرد حرفی نزده و تماسی نداشته نام و سابقه او را میداند… با دجالگری و دروغ اینگونه القاء میکردند که رهبری علم غیب دارد. که بنده باز نوشتم و اعتراض کردم. که آنچنان بلایی برسر بنده آوردند و تحقیر و توهینهایی به بنده شد که هرگز چنین انتقاداتی را نکنم. البته رجوی که توسط مریم حتی بالاتراز پیامبر و امامانی که مدعی بودند به آنها اعتقاد دارند معرفی میشد و مسعود نیز مریم را معادل مریم مادر مسیح و سیده النساء العالمین (سرور زنان عالم!!!).
همچنین در استراتژی مسعود رجوی، یعنی استراتژی مسلحانه- تروریستی نیز به نابودی تمامی نهادهای دمکراتیک درون تشکیلاتی- درون شورایی کمک کرد. یکی از مصیبت های هرجنگی این است که خشونت آن بنفع ساده انگاری تمام میشود. زمانیکه “آن کس که با مانیست بر ماست” و مسائل به زبان “مرگ(شهادت) و زندگی” بیان میشوند، وهر انتقادی به “ستون پنجم” تعبیر میشود و همه تنوع ها و تمایزات که ساخت و بافت روشنفکری یک جامعه و تشکل را میسازد از میان میرود، زور بر اندیشه و خرد غلبه میکند و دروغ ها و پروپاگاندا بر اذهان چیره میشود که محصول آن هزاران هزار قربانی بویژه در میان جوانان کم تجربه است. آنچه در طی سی و پنج سال گذشته مسعود مرحوم رجوی و دستگاهی که از خود بجا گذاشته است منادی سرسخت “هرکس با من نیست برمن است” و “سیاه و سفید” کردن مطلق با خودکامگی تراز “ایران رجوی رجوی ایران ” و “خود را خلیفه خدا برروی زمین نامیدن”، برای بیرون تشکیلات و با سرکوب شدید هر آنچه اندیشه و فکر در درون تشکیلات بود و با جلوگیری از اتحاد نیروهای سیاسی آنچه در چنته سزاریستی-فاشیستی خود داشت بیرون ریخت شاهد بوده ایم. و در واقع جنگ مسلحانه و یا با بیان محصول آن، “تروریسم” نیز بخدمت این سزاریسم-فاشیسم آمده و در و تخته بخوبی با هم هماهنگ شدند. و به زبان خود رجوی مبارزه مدعایی او (تروریسم) سرپوشی بود برای ایجاد اختناق در درون تشکیلات و شورای ملی مقاومت.
رجوی در این سیاست از دیکتاتوریهای دیگری همچون صدام حسین کمک گرفت و بسیاری از بدمستی های خود را در سایه حمایت این دیکتاتور بزرگتر از خودش صورت داد، از جمله زندان سازی، سرکوب و دستگیری گسترده مخالفین درون تشکیلاتی، شکنجه و اعتراف گیریهای اجباری، راه اندازی دادگاههای نظامی، محکوم به اعدام کردن (از علی زرکش تا مهدی افتخاری تا فرمانده کمال، تا علی حسین نژاد و بسیاری دیگر) و کشتن و سربه نیست کردن. در ادامه نیز جهت حفظ زندگی انگلی خودش دست به کشتار کردها زد تا دیکتاتوری حامی خودش با کارنامه بمباران شیمیایی ایرانیان و عراقیان را نجات دهد. و حالا نیز با حمایت دیکتاتوری سوپر پولدار در ظاهر مذهبی عربستان با ویژگیهای منحصر بفرد و با شقاوت قرون وسطایی که در ملا عام گردن میزنند و بی پرنسیپتر از حتی نئوکلونهای آمریکا که زنان را حتی انسان نمی شمارند همبستر شده و بالاترین امتیاز و افتخارش رفتن زیر قبای آنهاست، فی الواقع بدنبال چیست؟
آقای هزارخانی و دوستان شورایی شما را چه شده که تشکلی با این سابقه ننگین که به جرات میتوان سلطنت طلب ها را صد بار با پرنسیپتر از رجویها ارزیابی کرد هنوز که هنوز است با این عملکردها و سیاستهایش را تحمل میکنید و اسیر آن باشید؟ بعضی از روشنفکران سابق این مرز و بوم با چه استدلالی و با چه بهایی هنوز در شورای مطلقا پوشالی ملی مقاومت رجوی باقی مانده اید و صدایتان بلند نمیشود.
داود ارشد
دیماه 95
2016 دسامبر