ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
هدیه روز تولدم. رهایی سرکار خانم فرشته خلج از اردوگاه کار اجباری گشتاپوی ایرانی رجویها را از صمیم قلب مجدد تبریک میگویئم
رهایی زنان مجاهد از فرقه جهنمی رجوی را دست کم نگیرید.
رجوی با تمامی تجارب ضد انسانیش، بلندترین و قطورترین دیوارها و مخوفترین زندان تاریخ را با همدستی مریم رجوی و یاری جستن از همه ستم تاریخ بر زنان را برای زنان مجاهد طراحی و طی سالیان ساخته و زنان را در آن زندانی کرده است. گریختن از آن سیمرغی میخواهد که قدرت پرواز بالهایش باید همه زندان را به پرواز در آورد.
درد دل
داود ب ارشد
راستش کمی طول کشید تا شما (شرکار خانم فرشته خلج) را خارج از جهنم رجوی بجا آوردم. چون تا زمانیکه در جهنم هستی و از در و دیوار تماما رجویسیم (خواهرو برادر و مسئول و نشست ع ج و غ و گلوله و خمپاره و موشک، کار اجباری، تحقیر وتهمت، شانتاژ، توهین، …) بر سرت میبارد چنان انسان را مچاله میکند که فقط در ید قدرت کوههاست که فقط بتوانی جسمت را زنده نگهداری چون روح و هرآنچه نشانی از عشق و دوست داشتن و محبت و انسانیت است را سالهاست که با انقلاب ایدئولژیک کشته اند.
خروچ از این فشارهای ضد انسانی و ضد بشری، و گریختن از دام حیوانیت رهبری طلبی رجوی، چنان شور و نشاطی بجان مجاهدین رها شده میبخشد که مقایسه گذشته و حال فرد بسیار دشوار مینماید.
چند هفته قبل شتابان به سر قراری که کمی هم دیر شده بود میرفتم، سرمای هوا مجبورم کرده بود که کلاهی برسر و کاپشن را حسابی تا زیر چانه ببندم. که یکباره صدایی گفت، داود؟ با شنیدن صدایی بزبان فارسی در کشوری غریب توجهم را بیش از پیش جلب کرد.
متوقف شدم و نگاه کردم، خانمی بود. با کنجکاوی گفتم بله؟! گفت جلال؟ گفتم بله. منو بجا نمیآوری؟ با شرمندگی باید بگم خیر. پری هستم. و شروع کرد به دادن آدرسهایی که باهم کار میکردیم. تقریبا نیم ساعت باهم صحبت کردیم. و از ریز جزئیات شخصی ام نیز خبر داشت و همه چیز دقیق بود و مشخص بود که در جلالزاده با هم کارکرده ایم. ولی آنقدر تفاوت وجود داشت که نتوانستم تا به آخر بجا بیاورم.
آخر من در جلالزاده زنی چنین زیبا و با وقار، ومهمتر از همه استوار و با اعتماد بنفس سراغ نداشتم. چون زنان مجاهد همه له و لورده بودند و مدام در حال فرار از خود و دیگران.هرچند چشمانم در جلالزاده اجازه نگاه کردن نیز نداشت.
از هم که جدا شدیم و ذهنم از گفتگو خلاص شد و با کمی فشار و عطف به نیم ساعتی که چهره اش را نگاه میکردم، حدودا صد متری که دور شده بودم توانستم این چهره ای که در ذهنم ساخته شده بود را با چهره ای در جلالزاده انطباق داده و وی را بجا بیاورم و یکباره هزاران حرف و خاطره و گذشته … در کسری از ثانیه ذهنم گذشت و مانند آتشفشانی میخواست از زبانم جاری شوند. با هیجان و شادی برگشتم که بگویم، … سلام بجا آوردم…، ولی رفته بود.
بازگشت همه زنان و مردان مجاهد را بمیان انسانها و انسانیت تبریک میگوئیم.
داود ب ارشد
12.12.2015
این خبر یکی از بهترین هدیه های روز تولدم بود تشکر میکنم