قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

افشاگری مشاور عالی مریم رجوی در مورد فرقه رجوی

 

ما به دزدی های سپاه معترضیم!

 

 

یک: جلوی زندان اوین، ناگهان یک اتومبیل نیروی انتظامی سر رسید و پنج افسر عبوس از آن پیاده شدند و جناب سروانی که سرتر از دیگران بود بیسیمش را به سمت ما گرفت و گفت: بفرمایید، آقایون و خانمها بفرمایید اینجا را ترک کنید. شنبه بود و جمعیت ما به سی نفر می رسید. جلو رفتم و بعد از سلام به وی گفتم: جناب سروان ما از ساعت ده صبح اینجاییم و قرار است تا دوازده هم باشیم. هنوز تا ساعت دوازده پانزده دقیقه ای مانده بود. جناب سروان که حوصله ی شنیدن حرف های مرا نداشت محکمتر از قبل گفت: لازم نکرده. و رو به دوستان ما گفت: یالّا بفرمایید. رو به تخت سینه اش ایستادم و محکم تر از وی گفتم: جناب سروان ما تا ساعت دوازده اینجاییم و از اینجا تکان نمی خوریم. شما هم هرکاری که لازم است انجام دهید. این را که گفتم، جناب سروان کمی فرو کشید.

 

دو: جمعه، پیش از ظهر با دکتر ملکی راه افتادیم سمت کرج. در آنجا به منزل خواهرِ” شهرام فرج زاده” رفتیم. این شهرام فرج زاده همان جوانی است که اتومبیل نیروی انتظامی در روز عاشورای سال 88 از رویش رد می شود و مغزش را می شکافد. به ابتکار خانواده ی فرج زاده برای شهریوری های شهدای سال 88 جشن تولد گرفته شده بود. در آن محفل، از گوهر بانو که ستارش در شهریور به دنیا آمده بود حضور داشت تا پدر محمد مختاری و پدر امیر جوادیفر و پدر و مادر سعید زینالی و پدر مصطفی کریم بیگی و خانم منصوره بهکیش و مادر ریحانه جباری و خیلی های دیگر. آقای رضا ملک و جناب بادکوبه ای نیز آمدند. کمی بعدش آقای حشمت الله طبرزدی و پسرش، و کمی بعدترش، جناب عیسی سحرخیز و همسرش به جمع ما پیوستند.

سه: آنروز صحبتِ دوستان به درازا کشید. چرا که دو نفر از بانوان جمع، به سخنان من معترض شدند و توفانی بپا کردند بیا و بنگر. یکی از این دو بانو که هماره در اینجور محافل بدیده ی تردید در من می نگرد و هیچ ابایی نیز از بازگوییِ تردیدش ندارد، در آمد که: این آقای نوری زاد چرا این همه صحبت می کند و حتی اداره ی جلسه را به عهده می گیرد؟ کسی که سی و یک سال با این رژیم بوده اصلاً قابل اعتماد نیست. آقای نوری زاد باید ساکت در گوشه ای بنشیند و تا از او چیزی نپرسیده اند چیزی نگوید. این بانو به سخنان من در همین محفل اعتراض داشت. که من گفته بودم: این روزها ما بر هر چه انگشت بگذاریم می تواند محل تفرقه باشد. که ما اگر مثل حاکمان از تشیع و مملکت امام زمان بگوییم، خیلی ها که نسبتی با تشیع و امام زمان ندارند خود را کنار می کشند. حتی اگر سخن از عدالت و آزادی بزنیم، این عدالت و آزادی می تواند توسط هر جماعت یکجور تعریف و به همان جور بهره برداری شود. و گفتم: آنچه که می تواند فصل مشترکِ مهر و خیزش و جنب و جوش و همتِ همگان شود، اعتلایِ ایران عزیز است. اسم ایران که در میان باشد، شیعه و سنی و عرب و مسیحی و یهودی و بهایی و زرتشتی و جنوبی و شمالی و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و فارس و فقیر و غنی و کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیرو جوان سر به تمکین و احترام فرود می آورند. و گفتم: در مسیر این اعتلا باید بتوانیم کینه ها و نفرت ها را مهار کنیم و بتوانیم ببخشاییم اگرچه نتوانیم فراموش کنیم. وگفتم: من روزی را آرزو می کنم که جمع کوچک ما فزونی گیرد و از همه ی اقشار بویژه از بسیجیان درستکار و روحانیان فهیم نیز به جمع ما بپیوندند.

 

چهار: چشم تان روز بد نبیند، تا این را گفتم، آن دو بانو سر به اعتراض برآوردند که نخیر، این فرمولی را که شما – نوری زاد – می گویید، ما قبولش نداریم. و بحث را بجایی کشاندند که: خود شما هم اساساً آدم مطمئنی نیستیی و این فرمولی هم که پیشنهاد می کنیی از کجا معلوم که کار خود حکومت نباشد؟ و حتی گفتند: ما این آقای عیسی سحر خیزِ اصلاح طلب را هم که در جمع خودمان می بینیم، دردمان می گیرد. بحثِ هیجانیِ این دو بانو تا اینجا ادامه پیدا کرد که: ما کجا می توانیم قاتل عزیزانمان را ببخشاییم؟ ما کجا می توانیم در کنار یک روحانی و یک بسیجی بنشینیم و به آنها فرصت صحبت و ابراز وجود بدهیم؟ یکی از این دو بانو بر خروشید که: نخیر، ما این فصل مشترکِ پیشنهادیِ شما را که ایران باشد، قبول نداریم. چرا؟ چرا ندارد. ایران نمی تواند فصل مشترک همه باشد. آخر چرا؟ برای این که ایران یک خاک است و مرزهای خاکی نیز با کش و قوس های سیاسی عقب و جلو می روند. مثل فاو. چقدر هزینه شد تا در زمان جنگ فاو فتح شد؟ و مگر نه این که بعدش مثل باد هوا از دست رفت؟ و همو با صدای بلند و آمیخته به بغض پیشنهاد داد: آنچه که باید فصل مشترک همه ی ما باشد، دادخواهی است. ما تا آخر باید روی دادخواهی پافشاری کنیم. دادخواهی است که همه ی ما را به هم پیوند می زند نه ایران.

 

 

پنج: بانوی دادخواهی داغدار بود. با هر تقلایی که بکار بسته بود، سر آخر دخترش را اعدام کرده بودند. و بانوی تردیدی نیز داغ سترگی بر سینه داشت. پنج عضو خانواده اش را یکجا اعدام کرده بودند. من در برابر این دو بانوی داغدار چه باید می گفتم جز با کلماتی از سکوت؟ اینجا بود که سحر بهشتی از جا بلند شد و رشته های این دو بانو را ریش ریش کرد و گفت: مادر من بارها گفته باز هم می گوید: اگر قاتلِ فرزند من به خانه ی من بیاید، از او پذیرایی می کنم مثل پسرم. و اگر از من بخواهد که او را ببخشایم حتماً می بخشمش. این سخنِ سحر با کف زدن های ممتد حاضرین به دل نشست. بله با کینه توزی و انتقام و اخم و عصبیت، ما راه بجایی نمی بریم. رشته ی کلام سحر بهشتی را آقای کریم بیگی بدست گرفت که فرزندش از شهدای روز عاشورای 88 است. وی نیز سخن از بخشایش گفت. بخشایشی از موضعِ قدرت. و نه ذلیلانه و خفت بار. رفته رفته جمع به سخن در آمد. همگی، هم بر بخشایش و هم بر آزادی و آبادانی و اعتلای ایران همسخن شدند.

 

 

شش: من در پاسخ به بانویِ دادخواهی گفتم: قبول کنید که می شود تصور کرد: جمعیتی از مردم ایران مشکلی به اسم دادخواهی نداشته باشند. اینها چه تعلقی برای دورِ دادخواهی جمع شدن در خود احساس می کنند؟ و حال آن که همین مردم با جان و دل دور ایران و فردای ایران جمع می شوند. و گفتم: جمعیت ما مگر چند تاست؟ ما اندکیم. و باید برای تازه واردین آغوش بگشاییم. به بانوی تردیدی گفتم: روزی را تجسم کنیم که در جمع ما علاوه بر تاجر و محصل و دانشجو و دکتر و مهندس و معلم و وکیل و کارگر و کشاورز و مردم کوچه و بازار، عده ای بسیجی و چند نفری روحانی نشسته اند. عزیزانی که نیک و انسانی می اندیشند و نیک و انسانی عمل می کنند. حتی گفتم: من کف پای این بسیجیان و روحانیان را می بوسم اگر که بر مدار انسانیت قرار گیرند و مخاطبان خود را به انسان بودن دعوت کنند. در آن نشست، آقایان بادکوبه ای و طبرزدی و اشجاری و دکتر ملکی و سحر خیز و خانم ها کریم بیگی ( مادر شهید مصطفی کریم بیگی) و شهین مهین فر( مادر شهید امیر ارشد تاجمیر که در روز عاشورای 88 در میدان ولیعصر خود روی نیروی انتظامی زیرش گرفت) نیز سخن گفتند. و چه نیک.

 

هفت: شنبه جلوی اوین، جمعیتِ ما رو به فزونی رفت. اگر جلوی دنا مأموران اجازه نمی دادند عکس محمد علی طاهری بالا برده شود، در مقابل زندان اوین شاگردانش عکس ها را در آوردند و بالا گرفتند. دو عکاسِ مأمور چپ و راست از ما فیلم و عکس می گرفتند. و خود ما نیز البته از خودمان. تا این که ناگهان یک اتومبیل نیروی انتظامی با شتاب سر رسید و چهار درش به یکباره وا شدند و پنج افسر پلیس از آن پیاده شدند. آن که سرتر از دیگران بود با بیسیمی که در دست داشت به ما اشاره کرد و گفت: بفرمایید. آقایان و خانمها بفرمایید اینجا را ترک کنید. تا تخت سینه اش جلو رفتم و با احترام و ادب به وی گفتم: جناب سروان ما تا ساعت دوازده باید اینجا باشیم. هنوز پانزده دقیقه ای مانده. جناب سروان بر افروخت که: نخیر. همین الآن اینجا را ترک کنید. گفتم: برنامه ی همیشگی ما این است که از ساعت ده تا دوازده اینجاییم. در پایان هم راهپیمایی می کنیم و از خودمان عکس و فیلم می گیریم و عکس ها و فیلم ها را هم می فرستیم برای بی بی سی و صدای آمریکا حتی. شما هم هر کاری که باید انجام بدهید دریغ نکنید لطفاً. و به جمعیت مان اشاره کردم و گفتم: اینها که اینجا جمع شده اند تا پای جان پای ایستادگی شان ایستاده اند. خلاصه این که ما از اینجا تکان نمی خوریم مطلقاً.

 

هشت: با این سخن من، شتاب و هیجان جناب سروان و همکارانش فرو نشست. جناب سروان تلفنش را در آورد و رفت به گوشه ای و با جایی تماس گرفت. این نخستین بار بود که جناب سروان را می دیدیم. احتمالاً به تازگی به کلانتری ولنجک منتقل شده. کمی بعد آمد و مرا به کناری کشاند و گفت: داستان شما چیست؟ گفتم: ما به آخوندهای بی لیاقت و دزد و سرداران آدمکش و دزد معترضیم. اعتراضی که در دل خود شما هست و جرأت ابرازش را ندارید. اعتراضی که در دل همه ی ایرانیان هست و جرأت ابرازش را ندارند. ما اینجا هستیم تا آزادی زندانیان بی گناهمان. جناب سروان گفت: پس زود تر هرکاری می خواهید انجام بدهید که برای من مسئولیت دارد. و ما، برنامه ی راهپیمایی مان را ده دقیقه ای جلو انداختیم بخاطر گل روی جناب سروان. و عجب راهپیماییِ خوش طعمی بود آن روز.

 

نه: شنبه ی اوین رفت و دوشنبه ی دنا آمد. عجبا که گوهر بانو و سحر بهشتی و آقا مصطفی همسر سحر و بنیامین پسر خردسال سحر نیز از رباط کریم به میعادگاه دنا آمده بودند. جلوی دنا شلوغ ترین روزش را تجربه می کرد. روی یک مقوای بزرگ نوشته بودم: ما به دزدی های سپاه معترضیم. کمی که این نوشته را بالا گرفتم، آقای رضا ملک آمد و گفت: این مقوا را به من بده. و تا پایان این شعار با او بود. خیلی ها آمدند و رفتند و با ما سخن ها گفتند. یکی از بانوانی که در کنار ما می ایستد، شعاری و عکسی بالا گرفته بود. برادرِ این بانو، از اعدامیانِ سال شصت و هفت است. شعاری که پای عکس برادرش نوشته بود این بود: برادرم را کشتید، با فرزندش چه کردید؟ داستان را که پرسیدم گفت: در یک زمان هم برادرم و هم همسر برادرم را که حامله بود دستگیر کردند. کمی که گذشت، همسر برادرم در زندان وضع حمل کرد و فرزندی به دنیا آورد اما هرگز صورت بچه اش را ندید. برادرم را اعدام کردند و همسرش را آزاد کردند و بچه را بردند که بردند.

 

 

 

 

ده: همه آمدند الا دکتر ملکی. دکتر ملکی نیامده بود. او که پیش از همه ی ما می آمد و بر سکوی دنا می نشست، نیامده بود. پدر سعید زینالی آمد و گفت: شنیده اید برادر دکتر ملکی از دنیا رفته؟ نه نشنیده ایم. بله ظاهراً برادرش از دنیا رفته. همانجا در صف معترضان به دکتر ملکی زنگ زدم. من این همه با وی بوده ام و با وی به هر کجا رفته ام اما هرگز از خویشان و بستگانش نپرسیده بودم و وی نیز چیزی در این خصوص با من نگفته بود که برادری دارد هنرمند و نقاش و نویسنده و شاعر. دکتر در منزل برادرش به عزا نشسته بود. گفت: تلاش می کنم خودم را برای نیمساعت پایانی برسانم به جمع شما. که البته خودش را رساند برای چهل دقیقه ی پایانی. صورتش را بوسیدیم و تسلیتش گفتیم. چه گرمایی دارد حضور این پیرمرد در جمع ما. و چه گرمایی به تن یک یک ما می دواند با عبور هر ازگاهش از مقابل همه ی ما. و چه اطمینانی به قلب ما می افشاند با کلماتی که بر زبان می آورد با ما: ممنون که آمدید. اینجا کلاس درس است. ما تا پایان می ایستیم. از هیچ چیز نترسید. می دانم که نمی ترسید. ما اینجا هستیم تا به مردم بفهمانیم: برای گرفتن حق باید ایستاد. با نشستن سنگی از پیش پا برداشته نمی شود. باید ایستاد و حرکت کرد.

 

 

یازده: روز شلوغ دنا با ورود چهره های تازه به جمع ما شلوغ تر شد. مأموران چه حساسیتی بخرج می دادند بابت عکس محمد علی طاهری. تا جایی که شاگردان طاهری مجبور شدند پشت عکس استادشان را که سفید بود بالا بگیرند. بله، با مقوای سفید هم می شود به اعتراض ایستاد. که هم نشانه ی صلح است و هم نشانه ی پاکی و همدلی. مردی به جمع ما پیوست که نظامی بود و سالها در کنار دستگاه رادار کار کرده بود و ” حق اشعه” اش را بالا کشیده بودند. مردی که پهلوانی بود بلند بالا برای خودش، آمد و مرا به سینه فشرد و گفت: عاشق آن عکسی هستم که شما نشسته ای و داری پای بچه بهایی را می بوسی. بانویی آمد و با گوهر بانو دیده بوسی کرد و سخت گریست. او با چشمانی اشکبار می رفت و چیزی رو به آسمان می گفت و دست هایش را رو به آسمان تکان می داد. این بانوی آسمانی را به دوست کناری ام نشان دادم و گفتم: احتمالاً دارد ظالمان را به خدای آسمان ها حواله می دهد. و گفتم: این رویکرد باید اصلاح شود. تا خودمان سرنوشت مان را بدست نگیریم، اراده ای از آسمان فرود نمی آید تا کاری بکند و گره ای از دست و پای ما وا کند.

 

دوازده: سه شنبه صبح رفتم تالار وحدت که اسم سابقش بوده: تالار رودکی. راستی وحدت چه واژه ی قشنگی است و چه به طنز گراییده این روزها البته. در این سی و هفت سال، با این همه سخن از وحدت رفته، نه تنها نسیمی از همدلی و یکتایی بر جمال مردم نوزیده بل ملتی از هم دریده شده و بجایش نفرت ها و پراکندگی ها نشسته. مراسم تشییع پیکرِ مرحوم حسن ملکی – برادر دکتر ملکی – در محوطه ی بیرونیِ تالار وحدت برگزار شد. صد و پنجاه نفری آمده بودند. جمعی از دوستان مرحوم از جایگاه سخنرانی بالا رفتند و صحبت کردند. مجری برنامه سفارش صلوات می داد و مردم کف می زدند. جالب نیست؟ هر که از دنیا می رود، در مقام سخن، اغلبِ اطرافیان و آشنایان به یاد شایستگی های وی می افتند. همین اطرافیان و آشنایان دو روز جلوترش هیچ آیا سراغی از شایستگی های وی می گرفتند و سراغی نیز از خودش؟ جناب خسرو سینایی به سخن ایستاد و از مرحوم گفت و از فرصت هایی که با هم بودند. جناب سینایی از کارگردانان و مستند سازان بنام کشورمان است. انسانی فهیم و بی حاشیه. از جایگاه سخنرانی که به زیر آمد، مستقیم آمد طرف من و مرا در آغوش گرفت. دم گوشش از گذشته های دورِ نابخردیِ خودم گفتم و از وی پوزش خواستم بخاطر نقد تندی که بر یکی از آثار مستندش داشتم بیست سی سال پیش. شیخ علی تهرانی و همسرش – خواهر آقای خامنه ای – نیز آمده بودند. و عزیزانی چون: مادر سعید زینالی، پدر مصطفی کریم بیگی، رضا ملک، و نعمتی. در پایان مراسم، مردی لاغر و پنجاه ساله آمد و دستم را به گرمی فشرد و گفت: فرق غرب با کشورهایی مثل کشور ما در این است که: در غرب، مردم پچ پچ ها را به فریاد تبدیل کرده اند و در کشور ما فریاد ها به پچ پچ تبدیل شده. و گفت: شما، پچ پچ های مردم را دارید به فریاد تبدیل می کنید. جز در پچ پچ ها چه کسی می تواند فریاد بزند: بیت رهبری و سپاه و عده ای از مسئولین و آیت الله ها دزدند و بی لیاقت؟

 

 

 

 

سیزده: سه شنبه شب رفتم منزل کامران رحیمیان که یک چندی است از زندان بدر آمده. این کامران رحیمیان، پدرِ آرتین، همان کودکی است که من کف پایش را بوسیدم. کامران از بهاییان و نیکان سرزمین ماست. وجودی ناب و ناز از مدارا دارد. همسرِ کامران اما هنوز در زندان است. سخن از رسول بداغی به میان آمد که معلم است و شش سال پیش بخاطر تأسیس انجمن صنفی معلمان دستگیرش کردند و با بداخلاقی روانه ی زندانش کردند. کامران از هم بندی های رسول بوده است. رسول بداغی که باید همین یک ماه گذشته، بعد از تحمل شش سال زندان بدون یک روز مرخصی آزاد می شد، مجدداً به سه سال زندان محکوم شده است. عیارِ خلوصِ اسلام نابِ حضرات را از همین جاها می شود مشخص کرد. آرتین امروز – چهارشنبه اول مهر – به مدرسه می رود. به کلاس اول. او با هوش سرشاری که دارد، با شتاب پیش می رود تا دیپلم بگیرد. دیپلم که گرفت، اسلام ناب از دانشگاه رفتنش جلو می گیرد. آقا ما چه بکنیم که به دزدی های سپاه معترضیم؟

چهارده: جناب آشیخ صادق لاریجانی رییس دستگاه قضا دیروز پریروز هشدار داده که: جوانان ما از روحیه ی جهادی دور شده اند. که حتماً منظور ایشان از روحیه ی جهادی همان خصلت لام تا کامی است که بهنگام خطر عده ای بی هیچ پرسش و اما اگری خود را سپر بلای ملاهای حاکمیت کنند. ظاهراً آقایان در خلوت خود به اینجور چیزها فکر می کنند که: اگر یک روزی هوا به پس گرایید، از مردم چه کسی هوای ما را داشته باشد؟ حالا سرداران و نوچه هایشان بکنار. همین هفته جناب اژه ایِ ناقلا سخنگوی دستگاه ایشان نیز افاضه فرمودند: هیچ احدی اجازه ندارد به یک متهم توهین کند. که البته ایشان شوخی می فرمایید در حد برجام. ما توهین های همین جناب و هیولاهای اطلاعات و سپاه را که فراموش نکرده ایم. در این عتاب اخیر، منظور ایشان از متهم، بابک خان زنجانی است. که آقای ترکان گفته بود: این بابک زنجانی نم پس نمی دهد. که این نم پس نمی دهدِ آقای ترکان اشاره به پس و پشت بابک خان دارد که از خود بیت رهبری و اتاق آقا مجتبی خامنه ای شروع می شود و تا سلول بابک جان ادامه پیدا می کند. یک ماه دیگر رسماً قرار است بابک جان بقید سپرده آزاد شود. من بارها گفته ام بازهم می گویم که: بازداشت و زندانی کردن افرادی چون مرتضوی و بابک زنجانی راه به هیچ کجا نمی برد. چرا که اینان رسماً و حکماً از طرف آقا مجتبی خامنه ای به هر فساد و آدمکشی دخول فر موده اند. این اواخر نیز جناب رهبر یک واژه ی تازه ای کشف فرموده اند به اسم ” نفوذ” و همسنگ ایشان جنابان نوچه ها نیز بفرا خور حال از نفوذ دشمن در ارکان مملکت سخن بمیان آورده اند و می آورند. می گویم: جنابان، همان نفوذی ها تا بیخ شما را واگشته اند و از زیر و بالایتان فیلم و عکس و اطلاعات فرستاده اند به هرکجا که دل شان خواسته. و می گویم: جدا از این که عقلای یک قوم اینجور مسائل را هرگز به میان مردم نمی کشند و خود به مراقبت از هر نفوذ می پردازند، با این همه اما مگر شما جنابان به نفوذ و نفوذی محتاج اید؟ یعنی مگر قدر شما آنقدر است که جماعتی بخواهند در شما نفوذ بکنند؟ شما خود دانسته یا ندانسته در همان قابی ایستاده اید که ” آنها” تمایل دارند. کلاً خودتان نفوذی هستید و اینجور حرفها یکجور فرار به جلوست. خوش باشید حضرات!

شنبه ها جلوی اوین ده تا دوازده

دوشنبه ها جلوی دنا میدان ونک ابتدای گاندی ده تا دوازده

محمد نوری زاد

اول مهر نود و چهار – تهران

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes