ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
مجاهد خلق علی زرکش محکوم به اعدام بدلیل انتقاد به رجوی – قسمت سوم اعزام به ترکیه
منتخبی از قسمتهای پیشین
قبل از پرداختن به موضوع مجاهد خلق علی زرکش، با توجه به پروسه ای که زندگی و مبارزه علی زرکش در سازمان طی کرد سوالاتی را برانگیخته که شاید لازم باشد اشاره ای به آنها بکنیم.
- علی زرکش کی بود؟
- کی و چرا از ایران خارج شد؟
- کجا ها مستقر بود؟
- چه کار و مسئولتی داشت؟
- نقش او در مبارزه مسلحانه و تاکتیکهای نظامی چه بود؟
- نقش او در انقلاب ایدئولژیک چه بود؟
- آیا او فی الواقع پیشنهاد دهند انقلاب ایدئولژیک بود؟ این حرف به چه معناست؟
- اگر خالق انقلاب ایدئولژیک بود چرا دشمن شماره یک انقلاب ایدئولژیک نامیده شد؟
- این تناقض را آقای رجوی چگونه جواب میدهد و جواب واقعی کدام است؟
- آیا او به مبارزه مسلحانه انتقاد داشت؟
- آیا او به مسئول اولی مریم رجوی انتقاد داشت؟
- آیا علی زرکش مشکل موضع و رهبری طلبی داشت؟
- چرا او را محاکمه کردند؟
- محاکمه علی زرکش چه بود و متهم به چه شد؟
- به چه دلیل متهم به خیانت شد؟
- چرا موضوع علی زرکش علنی نمیشود؟
- آیا رابطه ای بین انقلاب ایدئولژیک و محاکمه و از دور خارج کردن علی زرکش وجود دارد؟
- علی زرکش چه کسی را مسئول شکست سازمان و نابودی آن میدانست؟
- مسعود رجوی چه کسی را مسئول شکست سازمان میدانست؟
- در صورتیکه مسعود رجوی مسئول شکستها میبود چه کسی جانشین او میشد؟ علی زرکش یا مریم رجوی؟
- چه کسی برای شکستهای سازمان محاکمه و مجرم شناخته شده؟
- آیا آنطور که رجوی مارک زد علی زرکش در فکر خالی کردن زیرپای رجوی بوده است؟
- اگر حرف رجوی درست باشد به چه معناست؟
- علی زرکش در دفاع از خودش و در مقابل مارکهایی که باو زده میشد چگونه استدلال میکرد؟
- چرا علی زرکش به چنین سرنوشتی تن داد؟ معنی اینکار او در رابطه با مارک رهبری طلبی چگونه ترجمه میشود؟
همانگونه که ازمحدود سوالاتی که توانستیم در فوق لیست کنیم و بسیاری سوالات که میتواند در اذهان شما علاقه مندان به موضوع وجود داشته باشد که در درسترس مانیست میتوان به اهمیت موضوع سرنوشت علی زرکش و نقش مهم آن در سرنوشت سازمان مجاهدین و طبعا رابطه اش با مبازره برای دمکراسی و آزادی مردم میهنمان و مسیری که بعد از آن سازمان طی نمود پی برد.
قسمت سوم :
اعزام به پاکستان
با سبک شدن بار مرز غربی و با آمدن 95درصد از مسئولین و فرماندهان به ترکیه، و حساس شدن رژیم روی مسیرهای غرب کشور، بعد از بازگشت من از بلغارستان سازمان مرا به همراه محمود احمدی عضو مرکزیت آن زمان در اواسط سال 1361به پاکستان فرستاد تا آنجا را نیز راه اندازی کنیم.
من اولین بار محمود احمدی را در سال 1359 در لندن دیده بودم. من مسئول انجمن های دانشجویان مسلمان بودم که سه تن از اعضای سازمان که در خارج بودند و از روز اول اساسا آنها به سازمان وصل بودند و خط و خطوط را میگرفتند و بمن بعنوان عامل اجرایی ابلاغ میکردند و من اجرا میکردم بر سر خط غلط سازمان در اوایل 1359 از آن منشعب شدند. که طی فرایندی که در این بحث نمیگنجد و جدا گانه به آن خواهم پرداخت رضا رئیسی و محمد حسین رفیعی فنود و حمید نوحی (محسن) بعد از بازگشت از تهران و اعلام رسمی انشعابشان از سازمان در یک جلسه رسمی انجمن را تحویل من دادند. محمود احمدی برای بررسی وضعیت انجمن و دادن خط و خطوط جدید و ارزیابی از اثرات به اصطلاح مخربی که نظرات رضا رئیسی طوسی و … میتوانست روی انجمن داشته باشد به لندن آمد. و مجموعه نشستهایی چه فردی با من چه با بقیه افراد انجمن بصورت جمعی جهت اعلام مواضع و توجیه و… برگزار نمود. این همان زمان بود که رژیم در داخل حکم دستگیری مسعود رجوی و موسی خیابانی را نیز داده بود که همه دفتر سیاسی آن زمان و همراهان به خارج آمده بودند. احمد افشار (فرزاد) را نیز که یکی از نفراتی بودکه انجمن ها او را میشناختند با خود آورده بودند.
وضعیت سازمان در پاکستان صفر بود. فقط دو نفر دانشجوی هوادار در پاکستان بودند که یکی بنام مسعود خدابنده و دیگری بنام علیرضا. مسعود خدابنده در حال حاضر در لیبرتی است و در بخش ارتش فعال است و علیرضا که فامیلش را فراموش کرده ام و بعد ها در اشرف در حفاظت رجوی بود که توانست از سازمان خارج شود، و در دانمارک زندگی میکند. بنابراین مجبور شدیم از صفر شروع کنیم. ابتدا در هتل مستقر بودیم. و بتدریج محلی تهیه کردم و ارتباطات برقرار گردید. به میزانی قطعی و خروج از کشور زیاد بود که من بدنبال نفرات تیمها و کادرها و نفرات جدا شده در هتلهای کراچی و خانه های جمعی ایرانیان می گشتم. آنها که خود جوش و خارج از کادر سازمان خود را به کراچی رسانده بودند بصورت جمعی و در آپارتمانهایی که تهیه کرده بودند و عمدتا نزدیک دانشگاه کراچی بود زندگی میکردند. عطف به اینکه در پاکستان نیز هیچ سیستم کمک به پناهندگان وجود نداشت بچه های قطع شده در وضعیت اسفباری بصورت ده دوازده نفره در یک اتاق بدون کمترین امکانات رفاهی زندگی میکردند طوری که روی زمین میخوابیدن. گرما و رطوبت فوق طاقت کراچی و انواع بیماریهای پوستی در بین بچه ها بیداد میکرد. محمود احمدی چند ماه بعد به ترکیه برگشت.
با تجربه ای که سازمان از مسئله دار بودن نفرات در ترکیه بدست آورده بود هیچ کس را دوباره وصل نمیکرد. و میگذاشت در همان وضعیت اسف بار کراچی باشند تا کمی عقل به سرشان بیاید و دست از انتقادات به سازمان بردارند. بعد میخواست که گزارش بنویسند. همه نیز میدانستند که اگر در نوشتن خطایی بکنند در همان جا میمانند. و خبری از کمک سازمان و خروج از جهنم کراچی نیست. تمامی نفرات مجبور بودند که طبق محورهایی که به آنها میدادم که سازمان از پاریس دیکته میکرد اولا تمامی کروکی سازمانی که در آن در داخل کشور قرار داشتند را بکشند. سپس باید تمامی عملیات و ماموریتهایی که در آن شرکت داشتند را نیز ریز به ریز مینوشتند. دست آخر نیز باید مواضع خود را نسبت به مبارزه مسلحانه و بنی صدر (هیچ تمایلی به بنی صدر نداشته باشند) و مسائل سیاسی آن روز را گزارش میکردند. تمامی این نوشته ها در کاغذ های پوستی صورت میگرفت و بعد از جمعبندی به پاریس ارسال میشد. سپس بعد از چند ماه اوکی میشدند که آیا وارد مناسبات پاکستان بشوند یا خیر. عمده نفرات اولا روی مبارزه مسلحانه و چپ روانه بودن آن و تمایلی که به آقای بنی صدر داشتند مسئله دار بودند. حتی نفرات قدیمی سازمان. مانند اکبر معینی که از اعضای زندانی زمان شاه سازمان بود و بدلیل اینکه سنش کمتر از بقیه نفرات زندان بود در زندان به بچه مجید معینی (آقا) معروف بود. که وقتی در کراچی سرو کله اش پیدا شد و من اورا در یک هتل پیدا کردم. از او گزارش گرفتم و ارسال کردم. در گزارش او که تماما انتقاد بود به شروع مبارزه مسلحانه، پوچ و بی دلیل و بی موقع بودن آن و اینکه یک حرکت چپ روانه بوده است. که بلافاصله به من ابلاغ شد که او بنی صدری شده است بگذار همانجا بپوسد. که بحال خودش رها شد. وی بعد ها با نوشتن گزارشات بسیاری نهایتا پذیرفته شد. وی بعد از انقلاب ایدئولژیک با رد آن دوباره تحت برخورد قرارگرفت و چند سالی خلع رده شده بود. و در حال حاضر از نفرات بخش ضد اطلاعات رجوی است.
جهت سازماندهی کار شروع کردیم به عضو گیری از میان این افراد و اولین کسی که عضو گیری شد هادی پویان مهر کاسه چی از زندانیان و اعضای زمان شاه سازمان بود. که در میان پناهندگان زندگی میکرد. که بعد از گرفتن گزارش و مشخص شدن اینکه هیچ مسئله ای روی خط و خطوط ندارد او بکارگرفته شد بعد اسدالله اوسطی باز از زندانیان مجاهد زمان شاه بود که با همسر و دو دخترش در کراچی در میان پناهندگان زندگی میکرد که او نیز عضو گیری شد. با آمدن اسدالله اوسطی وهمسرو فرزندانش و هادی برای هر کدام یک پایگاه در منطقه کلیفتن کراچی کرایه کردیم که بعنوان پایگاههای اصلی ما محسوب میشد. هادی و اسدالله هرکدام مسئولیت استقرار و تدارکات یک پایگاه را با اتفاق همسرش برعهده گرفتند.
با ورود نفرات جدید به پاکستان و طی فرایندی که گفته شد سازمان در پاکستان نیز گسترش یافت. خط سازمان در پاکستان نیرویی بود یعنی نیروها باید ابتدا چک سیاسی و امنیتی میشدند یعنی از همه گزارشات گرفته میشد و به فرانسه ارسال میگردید. از این طریق مدتی نیز در مناسبات پاکستان در ارتباط با ما حضور داشتند تا اینکه چک میشدند. د رهمین حین سازمان در عراق نیز فعال شده بود و فرزاد (احمد افشار)که ترکیه را تحویل من داده بود در بغداد مستقر گردیده بود. نیروها بعد از تعین تکلیف متناسب با درخواست پاریس به کشورهای دیگر از آمریکا گرفته تا اروپا اعزام میشدند. در همین مدت کشور امارات نیز فعال شده بود و محمد امام از اعضای قدیمی زمان شاه سازمان مسئول آنجا بود. ولی عمده نیرو به عراق اعزام میشدند.
در یکی از ترددات محمد امام به کراچی جهت تمدید ویزایش و آوردن پول برای پاکستان که معمولا داخل یک کیف سامسونیت در جداره هایش جاسازی میشد در فرودگاه کراچی بدلیل نزدیک بودن پایان اعتبار پاسپورتش دستگیر شد. تامین مالی هر کشور به همین صورت بود که هر چند وقت یکبار به همین طریق دلارهای جا سازی شده ارسال میشد. قانون کشور پاکستان این بود که وقتی فردی مشکل مدارک سفری دارد بطور خاص پاسپورت، او را به مبدا سفرش برنمیگردانند بلکه به کشوری که مدارکش به آن تعلق دارد پس میدهند. و عطف به اینکه محمد نیز از زندانیان زمان شاه بود و رژیم هم او را میشناخت در خطر جدی قرار داشت. او را در قسمت ترانزیت فرودگاه نگهداشته بودند تا در اولین پرواز به تهران بفرستند. محمد هرچه تلاش کرده بود نتوانسته بود مشکل را حل کند بنابراین با پاریس تماس گرفته و موضوع را اطلاع داده بود. به همین دلیل قرار شد من بروم و برایش قرص سیانور ببرم تا اگر در نهایت نتوانستیم حل کنیم از قرص استفاده کند. من ضمن بردن قرص برای محمد و دیدارش در ترانزیت فرودگاه، ملاقاتی گرفتم با رئیس فرودگاه که مرد 60 ساله ای بود و با او صحبت کردم. به او پیشنهاد شد بجای اینکه محمد سه هزار روپیه بدهد برود تهران و پاسپورت را تمدید کند برگردد، این پول را شما بگیرید اجازه بدهید برود در کنسولگری ایران در کراچی تمدید کند. رئیس فرودگاه قبول کرد که با دریافت 3 هزار روپیه بگذارد که محمد وارد کراچی شود. او البته پول را از من نگرفت بلکه کشو میزش را باز کرد و گفت بگذار اینجا. در کشو وی تنها یک مهر ویک سجاده بود!
البته این مورد زیاد خاطره انگیز نبوده بلکه رئیس پلیس کراچی با دریافت ده هزار روپیه از کنسولگری آمریکا در کراچی ویزا آمریکا میگرفت قابل توجه بود. او که برای دیدنش از چندین ایست و بارزسی باید عبور میکردی، مدارک شناسایی تحویل میدادی برگه عبور میگرفتی و در ساختمان اصلی اداره پلیس در طبقه آخر در اتاقش که نزدیک به 400 متر یعنی تمامی طبقه وسعت داشت میرفتی، پاسپورت را از میگرفت و با ویزای آمریکا ده روز بعد تحویل میداد.
سازمان در هرکجا با اتکا به پول و هر وسیله ای که میتوانست امورش را پیش برده است. در حال حاضر نیز همین است.
ملاقات با وزیر کشور پاکستان
یکی از بازاریان هوادار سازمان بنام حاج حسین حسینی که بدنبال قطع و آوارگی به کراچی آمده بود گزارش کرد که در هنگام عبور از فرودگاه کراچی مبلغ یک میلیون و سیصدهزار دلار او را که داخل یک کیف سامسونیت بوده کشف و ضبط کرده اند. بعد از گزارش آن به سازمان قرار شد که ملاقاتی داشته باشم با وزیر کشور پاکستان و از این طریق این پول را برای سازمان پس بگیرم. این ملاقات در اساس توسط آقای هدایت الله متین دفتری از اعضای آن زمان شورای ملی مقاومت که از دوستان خانوادگی وزیر کشور پاکستان بود تحت نام اعضای شورای ملی مقاومت برای من ترتیب داده شده بود.
وزیر مربوطه و آقای متین دفتری در زمان تحصیل در انگلستان همکلاسی بوده اند بعدها نیز بصورت خانوادگی با هم رفت و آمد داشتند ضمن اینکه هنگام ملاقات، وزیر حال همسر آقای متین دفتری را نیز میپرسید …. در دیدار اولم با وزیر مربوطه ریز ماجرا را که از حاج حسینی گرفته بودم را به وی منتقل نمودم و قرار شد که ایشان پرسو وجو کنند و نتیجه را اطلاع دهند. بعد از دو هفته ایشان تماسی گرفت و خواست که او را در خانه اش ببینم که در آن ملاقات گفتند که نتوانسته اند ردی از پول بگیرند. به دنبال آن قرار شد که آقای متین دفتری خودش نیز برای ملاقات بیایند که همینطور هم شد و به کراچی آمدند. و به اتفاق به دیدار وزیر کشور رفتیم. محل ملاقات اینبار فرق کرد و در یک ویلا روبروی سفارت آمریکا اما در همان منطقه کلیفتون کراچی بود. اما در نهایت دلارها را نتوانستیم زنده کنیم. البته بسیار بسیار طبیعی بود. نکته بسیار مهم این بود که وزیر کاملا نسبت به وضعیت و تحولات ایران آشنا بود و اوضاع ایران و شورا و جریاناتی که میگذشت را دنبال میکرد. از من نیز ریز سوال میکرد که من نیز همه اطلاعاتی که در نشریه بعنوان گزارش میدانستم و جنایات رژیم و موضوع آزادیها و… منتقل میکردم. اما او در بحثهایی که میکرد ضمن اینکه بسیار سمپاتیک بود و تمایل خودش را برای پیروز شدن شورای ملی مقاومت ابراز میکرد با همان وقار یک سیاستمدار 50-60 ساله و با احترام میگفت که غیر ممکن است شما بتوانید با این شیوه بجایی برسید. شما اشتباه بزرگی که کرده اید این است که در دام رژیم افتاده اید. و این همان کاری است که او میخواست تا شما را برای همیشه از صحنه حذف کند و توانست اینکار را بکند. با وجود اینکه سیستم سیاسی آنها بسیار نو پاست ولی توانست شما را وادار به این اقدام نسنجیده بکند. تا چند وقت دیگر این جنگ تمام میشود (جنگ ایران و عراق) و یا سیاستها تغییر میکند، و چون کارایی دیگری برای سیاست بین اللملی ندارید از صحنه سیاسی که الان درش مطرح هستید حذف میشوید. او تاکید داشت در دنیا با دولتها کار میکنند و نه با مخالفین. نباید کار را به اینجا میکشاندید. مخالفین توسط دولتها بعنوان اهرم فشار جهت امتیاز گیری از یکدیگر مورد سوء استفاده قرار میگیرند. و بنظر میرسید که میخواست از این ملاقات ها استفاده کند و پیامی را به شورا برساند.
شیوه کار نیرویی در پاکستان بدین صورت بود که نفرات مشخص شده برای اعزام در یک پایگاه جمع میشدند، از آنها عکس پرسنلی گرفته میشد و به کنسولگری عراق در کراچی تحویل داده میشد تا به عراق ارسال شود. سپس فرزاد از بغداد پاسپورت ایرانی متناسب با تعداد نفرات آماده اعزام تهیه و از طریق کنسولگری عراق در کراچی بدست سازمان در پاکستان میرساند. پاسپورتها با مهر ویزای عراق روی یک برگه سفید منگنه شده به پاسپورت بدست ما میرسید. برای نفرات بلیط تهیه میشد و از طریق فرودگاه کراچی به بغداد پایگاه اکبری و سپس به منطقه کردستان عراق (دره احزاب) اعزام میشدند. این ریل به همین صورت ادامه داشت و مرتب نیروهای موجود در پاکستان بمقصد عراق تخلیه میشدند.
سیستم دیگری که سازمان داشت رو بداخل کشور بود، تا نیروهای پراکنده و قطع شده را جمع کرده و از کشور خارج کند. در این رابطه رادیو مجاهد نقش مهمی ایفا میکرد و پیامیهای را که میخواستیم به نفرات بدهیم را رله میکرد. در این سیستم سازمان از سه طریق اقدام مینمود الف: نفرات راه بلد بلوچ که پول میگرفتند، ب: بلوچهای هواداری که آنها نیز پول میگرفتند ولی کمتر، و ج:توسط تیمهای خودی اعزامی بداخل تا بتواند نفراتی که در کشور پراکنده بودند را خارج کند.
از پاکستان عمدتا تیم های عملیاتی و فرماندهان عملیاتی بودند که خارج میشدند. مثلا حسین ابریشمچی و نامزدش که بعد از رسیدن به کراچی ازدواج آنها را ترتیب دادیم، زهره اخیانی و همسرش کمال (که در اشرف با سیانور کشته شد) و سپس نفرات تیمهای عملیاتی و و غیر عملیاتی و بسیاری دیگر خارج شدند.
درمقطعی در تابستان سال 1362 خط سازمان بر این شد که حالا که نمیشود تیم های عملیاتی را در داخل اداره نمود آنها را از کراچی هدایت کند. بدین صورت که تیم حتی بیاید و در کراچی مستقر باشد همه طراحی عملیاتی و آماده سازی در آنجا انجام شود سپس جهت انجام عملیات به داخل اعزام گردد. و بعد از انجام عملیات باز به پاکستان باز گردد. بدین منظور مهدی کتیرایی (ساسان فرمانده عملیات تهران) از پاریس به کراچی آمد و با حسین ابریشمچی که از تهران به کراچی آمده بود بدنبال این خط بودند.
همانگونه که گفته شد، خروج نفرات از داخل کشور به چند صورت بود. یکی اینکه توسط راه بلد معمولی که پول میگرفت و میرفت و ردی در تهران به او داده میشد که البته یک محل عمومی بود، بعد به تیم داخل هم گفته میشد که کجا برود و بعد از تماسهای اولیه و چک سلامتی راه بلد بهم وصل میشدند. شیوه بعدی توسط راه بلد های هوادار بودند که آنها نیز پول میگرفتند ولی نفرات حساس تر را به آنها میسپردیم.
شیوه دیگر فرستادن تیم بود که توانسته بودیم یک پایگاهی در ارتفاعات مرزی مشترک ایران و افغانستان و پاکستان دایر کنیم. و با یکی از عشایری که در انجا مستقر بودند نزدیک شده بودیم و تحت حمایت آنها بودیم. بدون اینکه ماهیت سیاسی ما را بدانند. تیم از کراچی به مرز سه گانه و از آنجا به لب جاده و از آنجا به تهران یا هر جایی که بود تردد میکرد، اکیپ اعزامی را به زاهدان میآورد و هنگام عبور اتوبوس یا مینی بوس در مقابل این نقطه سه گانه مرزی پیاده میشدند. و پای پیاده این فاصله که کمترین فاصله جاده تا مرز بود (حدود 1200متر) را برای عبور از مرز و رسیدن به پایگاه مرزی طی میکردند که بعد از آن با خودرو به کویته پاکستان و کراچی آورده میشدند.
ما در اعزام نفرات با راه بلد ها هیچگاه ضربه ای نخوردیم. اما در دو تردد تیمهای اعزامی خودی بداخل در تورهای بازرسی دستگیری صورت گرفت. و رژیم روی کراچی حساس شد. با توجه به اخباری که از طریق هوادارهای در میان راه بلدها داشتیم بدستمان میرسید متوجه شدیم که رژیم روی من در کراچی جایزه گذاشته است. چون نفرات دستگیر شده نام (مستعار) مرا در زیر بازجویی داده بودند.
در اینمدت پایگاههای بسیاری در شهرهای کراچی، کویته و مرز پاکستان راه اندازی شده بود. و خانواده ها و کادرهای بسیاری در پاکستان سازماندهی شدند.
در اینمدت که پاکستان بودم بدلیل اینکه کادرها و مادران و خواهران بسیاری زیر دستم بودند در آذر 1361 جهت ازدواج به ترکیه فرستاده شدم و در آنجا ازدواج کردم و برگشتم به پاکستان. مسئول ازدواج ما محمد سادات دربندی (عادل که بعد ها در اشرف معروف به شکنجه گر سازمان شد) و همسرش مهری که در عملیات فروغ کشته شد بود. در آن زمان در ترکیه بساط ازدواج ها براه بود. در همان جلسه عقد که توسط آقا (مجید معینی) اداره و عقد خوانده میشد من و علیرضا خوشنویس که در جریان حمله به اشرف توسط جنایتکاران مالکی در سپتامبر 2013 کشته شد با هم مراسم عقدمان برگزار شد.
در همین زمان رژیم ضمن پاکسازی شهرها رو به کردستان نهاد و آنجا که تحت حمایت حزب دمکرات نیروهای زیادی گرد آمده بودند را نیز با حملات نظامی و توپ باران پاکسازی نمود که همه احزاب به کردستان عراق و دره معروف احزاب عقب نشینی کردند.
با توجه به حساس شدن رژیم روی من در کراچی مدتی امور را از داخل پایگاه اداره میکردم و کمتر تردد مینمودم، که در نهایت سازمان در آبان سال 1362 مرا به پاریس فراخواند. بعدا ابراهیم ذاکری (کاک صالح) مسئولیت پاکستان را برعهده گرفت. تا خط ادامه عملیات از کراچی را پیش ببرد که طولی نکشید که همه پایگاههای سازمان در چند شهر پاکستان که ما حضور داشتیم با آرپی جی مورد حمله همزمان عناصر سپاه قرار گرفتند. عملا این خط با شکست کامل مواجه شد و تمامی پایگاهها تخلیه شدند. ضمن اینکه رژیم در کردستان نیز حضور نیروهای مخالف را تحمل نکرده بود.
در قسمت چهارم: اعزام به عراق و شروع تماسهای مستقیم با علی زرکش
ادامه دارد