ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
اطلاعیه شورای ملی مقاومت یا مالیخولیا!! داود باقروند ارشد
با وجود آنکه خردگرایی به عنوان یک گرایش شناخت شناسانه در سده های دوازده و سیزده باور نگردید ولی پایه های خردگرایی واپسین و به ویژه آنچه در دوره ی روشنایی نموار شده در آن دوره نهاده شد. در آموزشهای فرقه رجوی تنها معیار و وسیله دست یابی به حقیقت “ایمان” است و نه خرد بشری. که دقیقا آموزه های دوران قرون وسطای کلیساست. گذشته از آن، تعریف آقای مسعود رجوی از”حقیقت” نیز چیزی جز “مسعودرجوی” و “کشف خودش” بعنوان انسان مافوق بشر، ناجی بشر، حاکم برجهان، عاری از هرگونه خطا و گناه… نیست.
برهمین مبنا نیز تحت رهبری آقای مسعود رجوی بر تشکیلات مجاهدین هرگونه فرایند و حرکت و اقدام برای کسب خرد، بکارگیری مستقل آن، سوال در مورد آن با شدت و حدت باورنگردنی با شدیدترین روشها سرکوب و منکوب میشود.
آقای رجوی آشکارا به هزاران زبان همه پیروانِ اسیرِ بدام افتاده خود را به تعطیل کردن خرد و پیروی مطلقا کورکورانه از خودش تحت شعارهایی چون: “حرکت کردن روی پای مریم رجوی(نام مستعار مسعود رجوی)”، “خودسپاری به رهبری”، “دادن همه چیزتان به رهبری”، …”کسی که رهبری دارد نباید فکر کند”، “خدا زمین راهیچگاه بدون حجت (مسعودرجوی) رها نمی کند!!!”، “شما همه صاحب دارید!!!” دعوت و مجبور میکرده و میکند.
به همین روال تنها جواب مسعود رجوی در قبال پاسخ به دلایل مشکلات و شکست های سیاسی، نظامی، ایدئولژیک، غلط بودن تحلیلها، پیش بینی ها، تاکتیکهایش، دروغ گفتن و دروغ بافتن در مورد آن بوده و اجبار کردن پیروانش به تکرار و قبول آن دروغها.
در همین رابطه پاسخش به قتلعام شدن مجاهدین در عملیات تسخیر ایرانِ مسعود رجوی، بعد از اعلام آتش بس و بسته شدن مرزها برای ارتش به اصطلاح آزادیبخش، عملیاتی که از 4200نفر شرکت کننده در آن در قالب 5 محور(جمعا 25تیپ) که هیچکدام از فرماندهان محورها (مهدی براعی، ابراهیم ذاکری، محمود مهدوی، مهدی افتخاری و محمود عطایی) و فرماندهان تیپهای بیست و پنجگانه و شاید 80% نیروی در نظر گرفته شده برای عملیات در هیچ عمل نظامی نه شرکت بودند و نه سلاح دست گرفته بودند آنهم در مقابل نیروی صد برابری رژیم با تجربه هشت سال جنگ را “مشغول بودن ذهن مجاهدین در صحنه مرگ و زندگی و زیرآتش مستقیم و حمله هوایی و بمباران،… فکر کردن به همسر و فرزند معرفی نمود!!!
این رهبر تاریخ+ساز همواره فراری از صحنه نبرد، حتی شجاعت خمینی را نیز نداشت که همه مسئولیت جنگ را بپذیرد و بگوید که جام زهر را نوشیدم. و در تاریخ سابقه نداشته است که فرماندهان چه نظامی چه سیاسی و چه حتی مذهبی مانند پیغمبر اسلام چنین فرافکنی در زمان شکست جنگهایشان بکنند.
و از این رو پاسخش من درآوردی مسعود رجوی به علت قتلعام 1340عضو مجاهدین در عملیات فروغ را، طلاق تمامی زنان و مردان مجاهد از همدیگر و ازدواجهای رجوی با زنان آنها معرفی کرد. البته بخش طلاق بصورت علنی اعلام شد و ازدواج رجوی با زنانشان مخفیانه انجام میپذیرفت. هرچند دلیل اصلی طلاقها و ازدواج ها جلوگیری از فرار و ریزش نیرو بود. مسعود رجوی مدعی بود با این انقلاب ایدئولژیک و خلوص مجاهدین، پاک شدن آنها، … پیروزی ما در سرنگونی تضمین شده است.
من برایش نوشتم، آقای رجوی بفرضِ صحت این تئوری اگر در جریان انقلاب ایدئولژیک همه مجاهدین تبدیل به امام حسین شاخص شما در شجاعت و … گردند. مشکل صدام حسین را چگونه حل میکنیم که دیگر در جنگ با رژیم نیست؟ او که دیگر اجازه هیچ عملیاتی را از طریق مرزهایش نمیدهد که هیچ حتی با وجود اینکه در جریان جنگ خلیج نیز با کشتار کردها او را نجات دادید با خود شما نیز دیگر ملاقات نمیکند، چه کنیم؟ همچنین سوال کردم که شما که میگفتید خاتمی انتخاب نمیشود و رژیم نمیگذارد که او انتخاب شود ولی شد و با رای قاطع نیز شد آیا نمیرساند که ما از جامعه ایران و سیاست ایران قطع شده ایم.
همچنین سوال کردم که جوابتان به اینکه گفتید خاتمی دور دوم انتخاب نخواهد شد و او را حتی برای جلوگیری از انتخاب شدندش خواهند کشت و اینرا براساس اطلاعات موثق و تحلیل خودتان استوار کردید و برای محکم کاری حتی عنوان نمودید که “اگر خاتمی در دور دوم انتخاب شود یعنی مرگ ارتش آزادیبخش و فاتحه ما خوانده است”. ولی رژیم نه تنها خاتمی را نکشت بلکه برعکس نظر شما مردم رفتند و به تمام و کمال به او دوباره رای دادند و انتخابش کردند.
از همین رو اولا نمیتوانید مدعی شوید که انتخاب خاتمی مهندسی شده بود. چون خود شما طی جلسات متعد خاتمی ضدایی از تشکیلات و از جمله علیه من که به کل تشکیلات گفتید من خاتمی چی هستم، مدعی بودید که خاتمی آنقدر بر برای نظام خطر ناک هست،آنقدر انتخابش برای رژیم مسئله ساز است که حتی با کشتن او هم شده اجازه انتخاب او را نمیدهند.
بنابراین مهندسی کردن انتخابات منجر انتخاب خاتمی بمعنی ریختن رای کاذب به صندوقها صد در صد منتفی است. چون طبق منطق شما خاتمی به رژیم تحمیل شد. و سوال این است که چه کسی آنرا به رژیم تحمیل کرد؟ آیا خود رژیم که بقول شما حاضربود به قیمت کشتن او از انتخابش جلوگیری کند یا خیر این مردم بودند که خاتمی را به رژیم تحمیل کردند؟ آیا اگر سر سوزنی مهندسی در کار بود کسانیکه برای کشتن او دورخیز کرده بودند نباید دم بر آورده و بی آبرویش میکردند. و بدون اینکه دستشان به خون او آلوده شود از میان(سیاسی) میبردندش؟
پاسخ رجوی به این سوال تبعید هفت ساله من از اشرف به بصره بود. جائیکه بعضا 26 موشک رژیم بر پایگاه حبیب (با عرض 100متر و طول 600متر) فرود می آمد، بعضا عناصر رژیم کامیون انتحاری در پشت دیوار این پایگاه منفجر میکردند، وبر سقف آسایشگاههای ما خمپاره های 120 فرود میآمد. در مسیر تردد از اشرف به بصره (پایگاه حبیب) مورد تهاجم نیروهای مخالف صدام قرار میگرفتیم. بعلاوه اینکه بعد از نامه من به خودش شش ماه جلسات خاتمی زدایی در اشرف برگزار کرد و مرا نیز مجبور کرد که جلوی همگان بگویم من خاتمی چی هستم.
این تحلیل سازمان از شرایط ایران خود حامل حقایق آشکار بسیاری است. حقایقی در مورد ما و در مورد رژیم. و یا میتوان چنین نتیجه گیری کرد که:
- انتخاب خاتمی در دو دوره خاتمی مهندسی نشده بود.
- مردم ایران به خاتمی رای دادند و انتخابش کردند.
- رژیم ایران نه تنها دشمن سیاسی خود را نکشت بلکه هرچند به اجبار به انتخاب شدنش تن داد.
- اگر اطلاعات و تحلیل سازمان از رژیم و آنچه القاء میکند صددرصد غلط است آیا دلیل آن این است که رژیم تغییر کرده است؟ یا ما حقایق را نمیگوئیم.
- انتخاب مردم طی دو دوره انتخاب خاتمی نشان داد که رویکرد سیاسی ملتی برای حل و فصل مشکلات خود به سمتی که به بیان دقیق شما مرگ رویکرد نظامی و تفکر واستراتژی ارتش آزادیبخشی است را نشان میدهد.
- اصرا ما بر ادامه این تفکر علیرغم رد کامل آن توسط مردم ایران چه در مقطع سالهای 1360و چه در مقطع انتخاب خاتمی سالهای 1380 (به بیان صریح خودتان) آیا به معنی دفن کامل جنبشی است بنام مجاهدین نیست؟ چون از نظر مردم تاکید کودکانه و لوجوجانه به استمرار تاکتیک تروریستی در همراهی با دشمن مردم ایران (عراقِ صدام حسین) آیا چیزی نخواهد بود جز ریختن خاک بر روی جسد تشکیلاتی که طی سالهای 60 فوت سیاسی و تشکیلاتی نمود است و در نتیجه فوت ایدئولژیکی را نیز برایش به ارمغان میآورد.
پایه های استراتژی ارتش آزادیبخش:
- حاکمیت صدام در عراق در تضاد مطلق با رژیم ایران. (جنگ)
- مرز باز (با مجوز صدام حسین) برای عبور نیروی این ارتش جهت انجام عملیات مرزی و…
- نیروی وفادار و از جان گذشته مجاهد.
- سلاح، مهمات، تجهیزات و آموزشهایی که صدام حسین تامین و برای چنین جنگی و استراتژیی پشتیبانی میرساند.
- پذیرش این استراتژی توسط مردم ایران
- توان غلبه کردن بر نیروی هزار برابر رژیم با حساب باز کردن روی محور پنج (حمایت از این ارتش در هنگام جنگ نابرابر با رژیم توسط مردمی که آن استراتژی را تائید میکنند).
سرنوشت پایه های تشکیل ارتش آزادیبخش
- با پذیرش آتش بس دیوار بلندی در مرز در مقابل این استراتژی کشیده شد، و پایه 1و2 این استراتژی کاملا از بین رفت.
- با انتخاب خاتمی در دور دوم به تاکید خود مسعود رجوی مرگ پایه 5 و 6 را بدنبال آورد چون مردم انتخاب و مسیر دیگری را پیش گرفتند.
- با سقوط صدام حسین در جنگ خلیج، آن دیوار بلند کشیده شده در مقابل استراتژی بر سر اهرم این استراتژی یعنی ارتش آزادیبخش خراب شد. چون امکان کشاندن عراق به شروع مجدد جنگ که توسط رجوی دنبال میشد از بین رفت.
- با خلع سلاح توسط آمریکا موجودیت مسلح آن استراتژی و ارتش یعنی پایه 4 از بین رفت.
- با بگیر و ببندهایی داخلی که آقای رجوی راه اندازی کرد آن نیروی جان برکف را نیست و پایه 3 را نابود و از کار انداخت.
واقعیت یا مالیخولیای ارتش آزایبخش
آیا با این حقایق در مورد فرقه رجوی و مسیر چهل ساله آن، و جنبشی که به اعتراف رهبریش استراتژیش توسط مردم ایران در انتخاب دوم خاتمی سوخته و خاکسترش سالیان است برباد داده شده است ولی کماکان با اصرار کودکانه و لجوجانه مریم رجوی در شوهایش بر ارتش آزادیبخش و نام بردن از آن و ادامه دروغ دغل در این زمینه بیانگر این امر نیست که دلیل اصرار بر آن نه بر واقعیت بلکه بر مالیخولیایی گویندگان استوار است؟ آیا نشان از جمودی مرگبار فکری گوینده نیست؟ جمودی مرگبار به معنی اینکه:
- گوینده هیچ حرف و راه حل جدیدی همانگونه که طی چهل سال گذشته نشان داده برای ارائه کردن ندارد.
- نیرویی است میرا که توان انطباق خود با شرایط جدید را ندارد و مطلقا واپسگراست.
- هیچ رابطه ای با واقعیت کنونی یا واقعیت حقیقی مردم ایران و حتی شرایط خودش نمیتواند برقرار کند.
- نیرویی است که با چنین مالیخولیایی و بن بستی مجبور شده است که دست به دامن آمریکا با وطن فروشی برای ادامه حیات خود بعنوان ارائه راه حل سیاسی برای مشکلات سیاسی و حاکمیتی شود.
آیا مردم و جوانان و بویژه زنان ایران که در مبارزه ای سخت برای آزادی پوشش و روسری هستند ولی خانم مریم رجوی مانند مادر بزرگهای ما با انواع چپ نمایی ها دست از روسری و یا اسلام در نام جمهوری دمکراتیک اسلامیش بر نمیدارد، نباید نسب به چنین تفکر و نیرویی بسیار بسیار حساس بوده و هوشیار باشند؟ چون نمیتواند با واقعیت های خارج از خود رابطه قرار کند.
آیا این سوال غیر منطقی است که چرا این فرقه:
- مرگ استراتژی تروریستی که مسعود رجوی خود به بیان سریح و آشکار (طبق عادت! زمانیکه فکر میکرد درست میگوید) با انتخاب در دور دوم خاتمی مرگ این استراتژی است را نمیتواند بپذیرد.
- چرا مرگ ارتش آزادیبخش را علیرغم بیان سریح خود مسعود رجوی، نابودی سلاحش، نابودی پشتیبانی اش، نابودی نیرویی اش، فاصله 5000کیلومتریش را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از ارتش آزادیبخش و کانونهای شورشی حرف میزنند!!
- چرا در فاصله 5000 کیلومتری نابودی اشرف را نمیتواند بپذیرد؟ و کماکان از هزاران اشرف نام میبرند!!!
- چرا مرگ مسعود رجوی را نمیتواند بپذیرد؟ و مرتب بنامش پیام میدهند!!
آیا این فاصله از واقعیت تنها مختص واقعیات درونی این تشکیلات است یا اینکه یک نوع نگرش است که بر آنها حاکم است که نسبت به واقعیات بیرونی مطلقا بی اعتنا هستند و نمیتوانند ارتباط منطقی با آن برقرار کنند.
روان پریشی یا سایکوز به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است واصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی بکار می رود که اغلب بصورت از دست دادن تماس با واقعیت توصیف می شود. …جنون یا سایکوز نوعی قطع ارتباط با واقعیت است که به طور مشخص شامل هذیان (عقاید نادرست درباره وقایع یا اشخاص)وتوهم (دیدن یا شنیدن چیزهای که وجود خارجی ندارند) می شود.
این بیماری را شاید بتوان به سیستم رهبری مجاهدین نسبت داد ولی آیا منطقی است که فکر کنیم همه مجاهدین از صدر تا ذیل دچار روانپریش یا سایکوز هستند؟ یا خیر مشکل ما با ماهیت غیر سیاسی و در واقع ماهیت فرقه ای مجاهدین است که چنین بیگانگی ای بین آنها و واقعیات را میتوانند بپذیرند و تحمل کنند و یا بهتر است بگوئیم توسط رهبران به آنها طی جلسات مغزشویی تحمیل شود.
بله عده ای دجال و دروغگو با شیوه های فرقه ای و قطع اعضا از جهان خارج کماکان با کتمانِ حقایقِ چهل سال اخیر با مغزشویی آنها را در فضای کاذب سالهای 1360 نگهداشته اند. این است معنی و یکی از کارکردهای فرقه های مخرب. که مجاهدین را از یک نیروی سیاسی به یک نیروی میرای فرقه ای بسته و قطع از واقعیات مردم خود تبدیل کرده است که در نوع خود بی نظیر و اگر قدرت بدست بگیرند بسیار خطرناک است.
نیروهای میرای دیگری نیز هستند ولی نه تا به این میزان که در اعماق قبر خود بعد از چهل سال که از مرگ آنها میگذرد فکر کنند نه تنها زنده هستند بلکه قهرمان المپیک نیز هستند.
برای مثال همین سلطنت طلبها هستند. آنها نیز چهل سال است مرده اند ولی دینامیزم بیشتری از آنها دیده شده است. حداقل آقای رضا پهلوی مانند خانم مریم رجوی برای ادامه همان سلطنت! با پادشاهی محمد رضا شاه! که انگار نه انگار اولا سلطنت 40 سال قبل برچیده شد و در ثانی محمد رضا نیز به بیماری سرطان مرده و در مصر دفن شده است اصرار نمیکند.
اینها حداقل اینرا پذیرفته اند که در بیان رک نگوید احیای سلطنت، بلکه میگویند هرچه مردم خواستند. ولی مریم رجوی نه مرگ مسعود رجوی را قبول میکند و نه مرگ استراتژی تروریسیم و ارتش آزدایبخش و نه حقیقت ترک عراق و نه حقیقت ترک اشرف را!!!
گوشه ای از مالیخولیای فرقه رجوی در قالب اطلاعیه شورای ملی مقاومت!!
««جهان در گردهمایی ایران آزاد، بالا رفتن پرچم «قیام و ایران آزاد با هزار اشرف و ارتش آزادی»، «حمایت از شوراهای مقاومت و کانونهای شورشی» و «همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی» را نظاره كرد. »»
و یا
««اعضای شورا بر آنچه که در پیام شماره ۹ ارتش آزادیبخش ملی ایران، توسط مسئول شورا خاطرنشان شده، تاکید کردند »»
ویا
««بنابراین، پاسخ پیشتاز، در جنگ صد برابر و شورشگری حداکثر است.»»
و یا بیان اینکه:
در تظاهرات اخیرشان نیز که در 27تیرماه برگزار کردند سن متوسط شرکت کنندگان بالای 50سال و تعداد از انگشتان دست تجاوز نمیکند.
بلحاظ نیرویی نیز همگان شاهدند که نیروهایی که از این تشکل جدا میشوند در مواجهه با فاصله کهکشانی بین آنچه مستمرا به دروغ طی مغزشویی ها به آنها القاء شده، با واقعیت موجود و شدت و حدت فشار روحی روانی ناشی از این خلاء که خود را در نبود هیچ راه حل و منطق متناسب انطباق آنچه همواره به آنها باورانده شده با واقعیاتی که بچشم میبینند، چنان شوکی به آنها وارد میکند که سالیان طول میکشد که بتوانند بخود آیند و خود را با شرایط موجود وفق دهند و در عمل از نظر فکری دچار یک سقوط و سکون میشوند تا بتوانند خود را و مختصات فکری، سیاسی خود را (اگر اساسا بتوانند آن خود سیاسی را) بشناسند از نو بازسازی و احیاء کنند.
چون خود سیاسی نیازمند زندگی با واقعیات و شناخت دوباره نیروهای موجود در صحنه سیاسی است. کسانیکه رجوی در زیرساختهای تمامی اعتقادات، اعتمادها، عشقها، عاطفه ها و انگیزه ها، باورهای ملی گرایی و ضد امپریالستی و تمامی ارزشهایشان بمب هیدروژنی منفجر کرده است بویژه وقتی در هر نگاه خانواده، دوستان، مردمش و… با این علامت سوال بزرگ مواجه باشند که ««چــــــــــــــرا فـــــــــــــریب فـــــــــرقه رجوی را خوردید؟»» نمیتوان انتظار داشت بتوانند بسادگی دوباره براحتی سرپا شده و اعتماد کنند. این مسئله در مورد زنان مجاهد بسیار بسیار تلخ تر و درد آورتر است.
داود باقروند ارشد