قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

افشای پولشویی های فرقه رجوی

 

ایران به کجا می رود؟  فاضل غیبی

 

پس از آنکه  چندی پیش 15 تن از “فعالان سیاسی” خواستار رفراندوم زیر نظر سازمان ملل شدند، اینک شاهزاده رضا پهلوی و مریم رجوی فراخوانده شده‌اند، تا برگزاری نشستی با شرکت اپوزیسیون و دولت ایران را به سازمان ملل بقبولانند.(1)
آیا  چهل سال مبارزۀ روشنگرانه، افشاگرانه و “تمرین دمکراسی” بدین ختم خواهد شد که یکی از دو نامبرده جایگزین حکومت اسلامی شوند؟ صرفنظر از مریم رجوی بعنوان رئیس شعبه ای از داعش، رضا پهلوی تا بحال بدترین نوع پادشاهی، یعنی پادشاهی موروثی را نمایندگی می‌کند و با عقب رفتن از قانون اساسی مشروطه،  ظاهراً می‌خواهد، (البته اگر در رفراندوم برنده شود!) به همان شیوه ای حکومت کند که پدرش در نیمۀ دوم زمامداری خود کرد!
آیا این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت و ما ایرانیان هیچگاه به دمکراسی نخواهیم رسید؟  نگاهی به کشورهای مشابه نشان می دهد که متأسفانه چنین است!  مگر ما با مصریان چه فرقی داریم که حکومت نظامی مبارک را به قیمت قربانیان بسیار سرنگون کردند تا حکومت نظامی دیگری را انتخاب  کنند؟  در مصر نیز مردم فقط میان دو نظام می توانند انتخاب کنند: حکومت نظامی یا اخوان المسلمین!
  امید به تغییر رژیم در ایران ناشی از آن است که تصور می شود حکومت اسلامی، در برابر فلاکت همۀ جانبۀ کشور به زودی  سقوط خواهد کرد و کافی است تا تمایل قدرت های خارجی به سوی یکی از مخالفان جلب شود تا از شرّ آن رها شویم!
اما اگر ساده‌انگاری  را کنار بگذاریم باید بپذیریم که حکومت اسلامی بعنوان رژیمی توتالیتر،  هیچگاه داوطلبانه قدرت را رها نخواهد کرد. خاصه آنکه از ابتدا اعلام کرد که هدفش نه رفاه مردم ایران، بلکه گسترش اسلام در جهان است. نگاهی به ویرانی‌های برلین در پایان جنگ جهانی دوم نشان می دهد که چنین حکومت هایی حاضرند برای حفظ خود تا کجا بروند.
به هواداران رفراندوم باید گوشزد کرد که ایرانیان در آزادترین رفراندوم تاریخ، به اکثریت قریب به اتفاق به “جمهوری اسلامی” رأی دادند. بعدها برخی مدعی شدند که محتوای رفراندوم برای مردم روشن نبوده است. اما 75% درصد مردم  پس از ماه‌ها بحث در رسانه ها در آذر 58 باز هم همگی به قانون اساسی حکومت اسلامی رأی دادند. بنابراین تجربۀ تاریخی به ضرر رفراندوم نشان می دهد که اگر این بار نیز ایرانیان “جوّگیر” شوند،  آزادانه حکومت استبدادی دیگری  را برخواهند گزید.
آیا در این چهار دهه گامی در جهت دمکراسی برنداشته ایم؟ چرا فرهیختگان ما نمی توانند مبانی دمکراسی را که به صورت موهبتی در نیمی از جهان تحقق یافته در میان ایرانیان گسترش دهند؟ این درحالی است که در چهار دهۀ گذشته، ایران، شاید سیاست‌زده‌ترین جامعۀ دنیا بوده و “بحث و تحلیل سیاسی” مهمترین مشغولیت ما را تشکیل داده است!
البته این ویژگی رژیم های توتالیتر است که با تکیه بر پیشداوری ها و ترس ها، مردم را در کارزار تبلیغی به مدافعان خود بدل می کنند.  اگر در دوران هیتلر اکثریت آلمانی ها “تحلیل سیاسی” می کردند که برای جلوگیری از “توطئۀ یهودی ـ بلشویکی برای تصرف جهان”،  باید متحداً مبارزه کرد، امروز نیز بسیاری از ایرانیان “تحلیل سیاسی” می‌کنند که برای “جلوگیری از تهاجم و سلطۀ امیریالیسم و اسرائیل” باید از حکومت اسلامی با همۀ ضعف هایش  پشتیبانی کرد!
بنابراین اگر راه تحول دمکراتیک در ایران همچنان بسته است باید آن را نتیجۀ مستقیم چهار دهه تسلط تبلیغی ایدئولوژی ها دانست. زیرا آنها بدآموزی‌هایی را در جامعه پراکنده اند که نه تنها با ارزش های دمکراتیک همخوانی ندارند، بلکه با آنها در تضاد هستند.
برای  نمونه، دو بدآموزی را در نظر گیریم:
 1)  “نیروهای اپوزیسیون” اغلب  ضعف جنبش مخالفان حکومت اسلامی را ناشی از عدم “اتحاد” تلقی می کنند. در حسرت “همه با هم” خمینی تصور می شود که کافیست مخالفان رژیم اسلامی با هم متحد شوند تا عمر رژیم بزودی بسرآید.
خواستاران “اتحاد” متوجه نیستند که فقط نیروهای توتالیتر می توانند با “وحدت کلمه” به نیروی اجتماعی بدل شوند و هر جنبش متحدی در نهایت به رهبری واحد نیاز خواهد یافت و به خودکامگی سیاسی منجر می شود. برای نخستین بار در تاریخ هیتلر بود که با شعار “یک خلق، یک رهبر” به قدرت رسید و پس از او تا به امروز همۀ دیکتاتورهای ریز و درشت نیز خود را نمایندۀ همۀ خلق می نمایند. وانگهی روی دیگر هرگونه اتحاد (تا چه رسد به “وحدت”!) بیرون نهادن گروه های غیرخودی و زیر فشار گذاشتن آنهاست!  اینک باید پرسید، اگر “اتحاد” مخالفان رژیم حاکم به حکومتی دمکراتیک منجر نمی شود، پس راه رسیدن به این هدف کدامست؟
آیا ممکن است تصور ما از دمکراسی کاملاً اشتباه باشد؟
2)  بدآموزی دیگر پاسخ این پرسش نیز هست:   تصور همگان بر این است که انتخابات آزاد پایۀ دمکراسی است و در پای صندوق های رأی، مردم اراده و خواست خود را اعلام می کنند. دربارۀ این تصور اشتباه آمیز همین بس که ژان ژاک روسو، چنین سیستمی را “برازندۀ بردگان” می دانست! (2) زیرا که در آن مردم با شرکت در انتخابات سرنوشت خود را بدست حاکمان می دهند. جالب  است که انتخابات در حکومت اسلامی و تحمیل “انتخاب میان بد و بدتر”، خود نمونۀ تاریخی بارزی است که چگونه حاکمیتی توتالیتر که در عمل کوچکترین حق و مصونیتی برای “محکومین” خود قائل نیست، با برگزاری انتخابات هر بار برای خود “مشروعیت” کسب می کند.
بدین حساب، پس از کوشش‌های دویست سالۀ فرهیختگان ایرانی باید بپذیریم که تصور ما از دمکراسی از بنیان اشتباه است و طبعاً مادامی که تصوری درست از آن نداشته باشیم تحقق آن نیز هدفی رؤیایی بجا خواهد ماند. از سوی دیگر نیمی از مردم جهان به موهبت دمکراسی دست یافته اند و بویژه  در سه دهۀ گذشته شمار بسیاری از کشورها به دمکراسی های پرثباتی بدل شده اند. جالب است که اغلب این کشورها از سه کشور بالتیک (پیشتر بخشی از اتحاد شوروی) تا اغلب کشورهای آمریکای جنوبی پیش از این تجربه ای در سمت و سوی دمکراسی نداشتند!
از سوی دیگر هیچ کشور اسلامی را نمی توان یافت که بطور استثنایی به دمکراسی رسیده باشد. درحالیکه این کشورها (از ترکیه تا الجزایر و از اندونزی تا مراکش) ظاهراً هم از اتحاد ملی برخوردارند و هم سنت انتخابات را پاس می‌دارند.
پس باید پذیرفت که دمکراسی از بنیانی برخوردار است  که برای ما شناخته شده نیست و جوامعی که از این بنیان برخوردارند با سادگی بدان دست می یابند، اما دیگر جوامع از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگری سقوط می کنند!
 ژان ژاک روسو را باید کاشف ویژگی بنیانی دمکراسی دانست. او در کتاب “قرارداد اجتماعی” نه انتخابات، بلکه ارادۀ جمعی”volonté généraleرا بنیان اصلی دمکراسی می شمرد.  “ارادۀ جمعی” مجموعۀ خواست تک تک شهروندان volonté de tousنیست، بلکه نفع کل جامعه را در نظر دارد و بدین سبب باید:  1) عادلانه 2) خردمندانه و 3) همگانی باشد و ورای پیشداوری ها و احساسات شکل گیرد.
هیچ نیرویی نمی تواند جامعه ای را که ” ارادۀ جمعی”  خود را بر چنین تکیه گاه محکمی استوار ساخته، از رسیدن به منافع آنی و آتی خود بازدارد. بدین سبب نیز روسو برای “ارادۀ جمعی” با چنین ویژگی هایی، اهمیتی اساسی قائل است و آن را حتی خطاناپذیر می داند!
روشن است که “ارادۀ جمعی” مانند رفراندوم و یا انتخابات به سادگی بدست نمی آید و به فعالیت خردورزانۀ نخبگان جامعه و آگاهی رسانی به همۀ اقشار اجتماعی بستگی دارد. در روند چنین فعالیت هایی جامعه بر هویت تاریخی و نقش خود در جهان آگاهی می یابد و حاضر است شجاعانه برای ایفای نقشی شایسته اقدام کند. نمونۀ تجلّی “ارادۀ جمعی” در تاریخ معاصر خواست ملت ایران برای ملی کردن نفت بود. ایرانیان در کلیت خود در نتیجۀ اگاهی بر ضرورت این امر با همبستگی خواستار به کرسی نشستن حق ملی خود شدند.
  از آنجا که “ارادۀ جمعی”  طبعاً بعنوان ارادۀ ملی مورد پشتیبانی همۀ اقشار “بالایی و پایینی” ملت قرار می گیرد، روسو چنین جامعه ای را “جامعۀ همگون”identary democracy   یا “دمکراسی واقعی”  true democracy نیز نامیده است. زیرا به نظر او دمکراسی در نهایت این است که “حکومتگران ارادۀ جمعی ملت را متحقق سازند.” (3)
بنابراین به تصور روسو برای گذار به دمکراسی، فرهیختگان جامعه باید ضرورت برقراری آن را  در میان ملت به خواست و ارادۀ جمعی بدل سازند و با همبستگی و اعتماد به سوی تدوین قانون اساسی که بصورت قرارداد اجتماعی مورد پشتیبانی مسئولانۀ همۀ ملت باشد گام بردارند. در تئوری سیاسی روسو،  پیش از گذار به دمکراسی  هیچگونه فعالیت سیاسی (از جمله فعالیت حزبی) جایی ندارد و کوشش برای تأمین منافع گروهی باید به دوران پس از استقرار دمکراسی موکول شود.
نگاهی به دمکراسی های پیشرفتۀ جهان نشان می‌دهد که آن‌ها بدون استثنا بر ارادۀ جمعی و قرارداد اجتماعی استوارند. جالب است که در تبلیغات ضددمکراسی، بدین اشاره می شود که در کشورهای دمکرات، در مقایسه با  کشورهای توتالیتر و دیکتاتوری، درصد بسیار کمتری از شهروندان در انتخابات شرکت می کنند! بدین سبب  که در دمکراسی ها برای درصد بالایی از شهروندان انتخابات از اهمیتی اساسی برخوردار نیست، هرچند که آنان نیز به ارادۀ ملی برای پاسداری از دمکراسی پایبند هستند و حاضرند تا پای جان از آن دفاع کنند.
 اینک با توجه به برخی نمونه های تاریخی ببینیم که تئوری سیاسی روسو تا چه حدّ درست  بوده است و ارادۀ جمعی چگونه می تواند جامعه ای را متحول سازد:
 نمونۀ بارز در این زمینه هند است. پس از رهائی کشور از استعمار انگلیس، تامین استقلال این کشور عظیم با دمکراسی توأم شد. این از شگفتی های تاریخ است که در کشوری چنین عقب مانده و بدین حدّ سرشار از تضادهای اجتماعی، بزرگترین دمکراسی جهان نه تنها استقرار یافت، بلکه از ثبات و انرژی بی نظیری برخوردار شد. علت اصلی موفقیت هندیان را باید در ارادۀ جمعی نخبگانی یافت که نمی توانستند اجازه دهند که در میهن شان پس از بیرون راندن انگلیس سیستم حکومتی عقب مانده ای مستقر شود. آنان باید به جهانیان نشان می دادند که پس از استقلال از پیشرفته ترین دمکراسی جهان، خواهند توانست میهن خود را به شیوۀ دمکراتیک رهبری کنند.
نمونۀ دیگر سه کشور بالتیک (استونی، لتونی و لیتوانی) هستند. این سه کشور از دیرباز کمابیش تحت تسلط روسیه بودند. پس از فروپاشی روسیۀ شوروی میل به استقلال در این سه کشور چنان شدید بود که با وجود نداشتن پیش زمینۀ تاریخی، تحقق دمکراسی بعنوان اهرم  نیل به استقلال، به ارادۀ جمعی مردم هر سه کشور بدل شد. آنان از جمله برای اعلام ارادۀ خود به جهانیان (در23 آگست 1989م.) زنجیره ای انسانی تشکیل دادند که به طول 600کیلومتر پایتخت های سه کشور را به هم وصل می کرد و در آن در حدود 2 میلیون نفر (یک سوم کل جمعیت!) شرکت کردند.
سومین نمونه کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی هستند که “حیات خلوت آمریکا” نامیده می شدند و در واقع نیز در دهۀ هفتاد میلادی دیکتاتورهای نظامی مخوف و سرکوبگری بر آنها تسلط داشتند. اما با از میان رفتن خطر کمونیسم یکی پس از دیگری در راه دمکراسی گام برداشتند.
نمونۀ کوچک، ال‌سالوادور است که به نسبت جمعیت بیشترین کشتارها در آن انجام شده بود و تنها از دو نیروی سیاسی برخوردار بود: یکی چریک های مائوئیست FMLN و دیگری حزب دست راستی ARENA. این دو نیرو پس از 11 سال جنگ داخلی بسال 1992م. از ورای دریای خونی که آنان را از هم جدا می کرد، بر اساس قرارداد صلحی به آشتی ملی و بازسازی دمکراتیک کشور دست زدند. (از سال 2009م. تا به امروز  FMLN پس از آنکه در انتخابات پارلمان پیروز شد، زمام حکومت را در دست دارد.)
سه نمونۀ بالا بخوبی نشان می دهند که تئوری سیاسی روسو همچنان صادق است و اگر  ملتی  پس از آشتی ملی به ارادۀ جمعی دست یابد، گذار به دمکراسی با وجود عقب ماندگی جامعه نیز چندان دشوار نیست. در این میان   آشتی ملی مهمترین پیش شرط این گذار است. روشن است که در دوران پیش از برقراری دمکراسی، حکومت برای حفظ خود از توسل به زور و سرکوب ابا ندارد و اعمال زور باعث جدایی و دشمنی نیروهای ملی می شود.
همبستگی آگاهانۀ شهروندان پدیدۀ تاریخی نوینی است که پس از گذار به دمکراسی تحقق می یابد و از آن پس، همۀ گروه‌های اجتماعی و سیاسی اختلافات خود را بصورت مسالمت آمیز حل می کنند و به برخورد و خشونت نیازی نیست.
حال ببینیم چگونه می توان به آشتی ملی دست یافت؟   متأسفانه در جامعه ای  که “بخشودن” از ویژگی های فرهنگی نباشد، نیل به آشتی ملی دشوار می‌شود. بی جهت نیست که کشورهای مسیحی به سادگی به آشتی ملی دست می‌یابند و کشورهای اسلامی بدون استثنا از برقراری دمکراسی ناتوانند.
چنانکه اشاره شد، بنا به روسو، تبلور “ارادۀ جمعی” از ویژگی هایی برخوردار است. روشن است که اگر یکی از سه ویژگی ها (دادگرانه، خردمندانه و همگانی) کمبود داشته باشد، ارادۀ جمعی از سلامت برخوردار نیست و میتواند نه تنها به شکست، بلکه به فاجعۀ ملی بدل شود. برخی (از جمله پوپر) بر روسو خرده گرفته اند که تئوری سیاسی او می‌تواند در خدمت برقراری رژیم توتالیتر مورد سؤاستفاده قرار گیرد. اما تأکید روسو  بر  سه ویژگی یاد شده دلیل کافی است که نه تئوری سیاسی او، بلکه نارسایی تحقق آن می تواند فاجعه‌انگیز باشد.
ایرانیان در دوران معاصر چند بار به سوی همبستگی ملی و ارادۀ جمعی گام برداشتند: کوشش برای تحقق انقلاب مشروطه، پشتیبانی از نوسازی رضاشاه، جنبش ملی نفت و انقلاب 57. اما هر بار به سبب نارسایی هایی از گذار به دوران نوین بازماندند. در منظرۀ تاریخی باید انگیزۀ جمعی ایرانیان را که هر بار به کوشش های بزرگی منجر شد ارج نهاد. انگیزه ای که ایران را بعنوان کشوری برخوردار از فرهنگی والا، شایستۀ نیل به جایگاهی ارجمند در جهان می‌یابد.
پیش از انقلاب 57،  ارادۀ جمعی ایرانیان با توجه به ناتوانی حکومت شاه از گذار به دمکراسی، برکناری او را خواستار بود. این اراده هرچند عادلانه و همگانی بود، اما خردمندانه نبود و فرهیختگان ایرانی نتوانسته بودند گذار به دمکراسی را به خواست تودۀ مردم بدل کنند.
  چون از دید تئوری سیاسی روسو به ایران بنگریم، بیش از آنکه ایرانیان از تسلط رژیم آخوندی رنجور باشند از نفوذ  “فرهنگ آخوندی” یعنی  ستیزه جویی و انتقام طلبی در جامعه رنج می برند. با اینهمه می توان نشان داد  که ما در سرشت تاریخی و اخلاقی  همانیم که پیش از اسلام بودیم و در وِیژگی فرهنگی ما “بخشایش و آشتی” بر “کین خواهی و انتقام جویی” برتری دارد.
هرچند در جامعۀ امروز ایران، پس از چهار دهه نفوذ “فرهنگ آخوندی”   گروه های اجتماعی و سیاسی بطور روزافزون از هم دور می شوند و صرفنظر از جناح های حکومتی که همچون “گرگان و سگان” به خون یکدیگر تشنه اند، در میان مخالفان حکومت اسلامی نیز   بر طبل جدایی ها و اختلافات کوبیده می‌شود.
اغلب ایرانیان از “سوریه‌ای شدن” ایران بیمناکند. اما  توجه ندارند که دخالت خارجیان در جنگ داخلی سوریه،  نه عامل جنگ، بلکه پیامد اختلاف های درونی جامعۀ سوری بود. سوریه نیز مانند دیگر کشورهای عربی خاورمیانه (مانند عراق، لیبی ..) نه یک ملت، بلکه سرزمینی شامل گروه های اجتماعی ناهمگون و عاری از اگاهی ملی بود و تنها در زیر سلطۀ دیکتاتوری نظامی آرام می نمود. به محض تضعیف دیکتاتوری  گروه های مختلف و متخاصم (چپ، لیبرال، ملی، اسلامی، سکولار و قومی…) به میدان ستیزه‌جویی آمدند.  بدین سبب آغاز جنگ داخلی سوریه را باید در اتحاد مخالفان رژیم برای تشکیل “شورای ملی سوریه” (در اسلامبول2011م.)  دانست! زیرا به سبب عدم ارادۀ جمعی و آگاهی ملی، بزودی هر یک از شرکت کنندگان “شورا” از سوی قدرتی خارجی مورد پشتیبانی مالی و نظامی قرار گرفت.
ایران در دوران پهلوی به سوی قوام ارادۀ جمعی و ملی به پیش می رفت. ایرانیان با تکیه بر هویت فرهنگی و تاریخی مشترک از هرگونه اختلاف و تعصب قومی، مذهبی، نژادی و جنسی بری بودند. اما در سایۀ حکومت توتالیتر اسلامی، اقوام ایرانی، پیروان مذاهب و دیگر گروه های اجتماعی و سیاسی در روند خطرناک دوری از هم درگیر شده اند. روندی که ایران را به سوی فاجعه‌ای مانند سوریه به پیش می راند.
آیا این روند اجتناب ناپذیر است و میهن دوستان ایرانی نخواهند توانست از آن جلوگیری کنند؟ نگاهی به اظهار نظرهای فرهیختگان ایرانی در دنیای مجازی و بیانیه های گروه های سیاسی  نشان می دهد که دشمنی  و کین خواهی تا چه حدّ فضای فرهنگی و سیاسی ایران را آلوده است!
اغلب ایرانیان نگران حملۀ نظامی به ایران هستند، اما به جرأت می توان گفت، با توجه به اختلافات میان گروه ها و جریانات اجتماعی و سیاسی،   کشور چنان رو به نابودی می رود که برای ویرانی آن نیازی به حملۀ خارجی نیست!
پس از چهار دهه هنوز برای “اپوزیسیون” روشن نیست، که جنبش های مردمی را نه می توان مهندسی کرد و نه با اتحاد سازمانی به جنبشی آینده ساز دامن زد. بویژه در راه گذار به دمکراسی، “تودۀ مردم”  به شهروندان آگاه، مختار و مسئول تحول می یابند. بنابراین در این مرحله هرگونه کوشش برای تشکل سازمانی و یا حزبی نه تنها  بی فایده است، بلکه از توانایی جنبشی استوار بر ارادۀ جمعی می کاهد. فرهیختگان می توانند تفاهم ملی و ارادۀ جمعی را به تن زندگی کنند، اما هیچ نیرویی نمی تواند جلوۀ جنبش مردمی را پیش بینی نماید، تا چه رسد که بخواهد آن را پیشاپیش تعیین کند.
امروز خواست میهن دوستان ایرانی متوجه برقراری «دمکراسی پارلمانی” بعنوان سیستم حاکم در همۀ کشورهای پیشرفتۀ جهان است.  بر همۀ ایران دوستان است که دربارۀ هرگونه انحرافی از این هدف (با شعارهای مذهبی، خلقی و یا “عدالت خواهانه”) روشنگری نمایند. تحقق ارادۀ جمعی در این جهت می تواند با حفظ هرگونه وابستگی فکری، سیاسی، مذهبی، قومی .. صورت گیرد و  رسیدن بدان نه به اتحاد سازمانها و نه به تشکل حزبی نیاز دارد.
امروزه مخالفان حکومت اسلامی در سه گروه بزرگ “چپ”، “شاهی” و “مصدقی” گرد آمده اند. از آنجا که دمکراسی نزد چپ‌ها تا بحال از اولویت برخوردار نبوده، هنوز نزدیکی آنان به دیگر گروه های مخالف رژیم را نمی‌توان انتظار داشت!
اما آنچه باعث شگفتی است اختلاف ظاهراً آشتی‌ناپذیر هواداران پادشاهی (مشروطه) و پیروان جبهۀ ملی (مصدقی) است! برای ناظران خارجی تصورناپذیر است که دو گروه از میهن دوستان ایرانی دربارۀ دو شخصیت تاریخی نه تنها دشمنی دیرینه را پاس می دارند، بلکه آتش آن را همواره افروخته تر می کنند. آنان پس از چهار دهه حکومت اسلامی این واقعیت را درنیافته‌ا‌ند که در دوران معاصر فقط دشمنان ایران توانستند با “سینه زنی در کربلای 28مرداد” موجودیت خود را توجیه و تبلیغ کنند.
اختلاف شاه و مصدق بیش از اختلاف پینوشه و آلنده نبود و اگر پیروان آن دو در شیلی توانستند به خاطر منافع ملی به آینده ای دمکراتیک دست یابند، ایرانیان میهن دوست نیز خواهند توانست به آشتی ملی و ارادۀ همگانی نایل آیند.
با توجه به شکاف‌های بزرگی که اسلامیون در میان ایرانیان پرورانده‌اند، شاید آشتی میان هواداران شاه و پیروان مصدق گام بزرگی ننماید. اما گام نخستی است که ارادۀ جمعی ایرانیان برای حرکت به آینده‌ای روشن  را جهت می‌دهد و به شور و شوق ملی دامن می‌زند.  محمدرضاشاه و مصدق دو شخصیت مهم تاریخ معاصر ایران بودند که هر دو  در حدّ توانایی در راه پیشرفت و سرافرازی کشور کوشیدند. چهرۀ تاریخی مردان بزرگ همواره از روشنی‌ها و تاریکی‌های چشمگیری برخوردار است. قدردانی از این دو شخصیت،  نه تنها برای تبلور هویت ملی ایرانی در دوران معاصر اهمیت  دارد، بلکه بنیانی را فراهم می آورد که دیگر خدمت‌گذاران به ایران نیز جایگاه شایستۀ خود را بیابند.
در دهۀ گذشته پژوهندگان ایرانی:  بهرام مشیری، علی میرفطروس، محمد امینی.. دربارۀ اختلاف شاه و مصدق مطالب و سخنانی مطرح ساخته اند که در فضای فرهنگی و سیاسی کشور به جدایی و شکاف بازهم بیشتری در میان ایرانیان انجامیده است. اینک شایسته است که آنان و دیگر فرهیختگان گامی در جهت همگامی و همبستگی ملی بردارند.
(1)سام قندچی :«پیشنهادی به شاهزاده رضا پهلوی و خانم مریم رجوی برای جلسه ای زیر نظر سازمان ملل»، 1/1/1397
(2) جالب است که در دوران زندگی روسو (1778ـ 1712م.) ، انگلستان تنها دمکراسی موجود در جهان بود! با اینهمه او انگلیسی ها را بردگانی خطاب کرد که هر بار سرنوشت خود را بدست نمایندگان مجلس می سپارند!
(3) قرارداد اجتماعی، فصل 17، “تشکیل دولت”.
https://kayhan.london/fa/1397/01/28/%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%ac%d8%a7-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b1%d9%88%d8%af%d8%9f#comment-9931

منبع:پژواک ایران

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes