قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

افشای پولشویی های فرقه رجوی

 

دوستان چپ، لطفاً دیگر مبارزه نکنید!

فاضل غیبی

چندی پیش مریم سطوت، از بازماندگان جنبش چریکی، از این بابت اظهار شگفتی کرد که چریک های کشورهای آمریکای لاتین در مقایسه با هم‌رزمان ایرانی خود از محبوبیت بسیاری برخوردارند. آنان « اینکه در جوانی خود به آن جنبش تعلق داشته‌اند را افتخار و نه سرشکستگی می دانند.»(1)

 خانم سطوت بدرستی می نویسد: «مبارزه علیه دیکتاتوری های نظامی در آمریکای لاتین به نتیجه رسید و پس از برکناری دیکتاتورها، انتخابات آزاد و دمکراسی در این کشورها حاکم شد.» اما «در ایران سرنگونی حکومت شاه به قدرت گرفتن روحانیت، تداوم دیکتاتوری .. و سرکوب همۀ دگراندیشان انجامید.»

اگر ایشان با اینهمه انتظار دارند که ایرانیان قدردان “مبارزان چپ” باشند، ظاهراً  به این دلیل که اصولاً مسئولیتی را بابت  ناکامی ایرانیان متوجه خود و هم‌رزمان‌شان نمی دانند! مگر نه آنکه چپ های ایران همواره زیر «فشار سنگین نیروی سرکوب»قرار داشتند؟  درحالیکه «روحانیتی که توسط رژیم برای مبارزه با روشنفکران منتقد و کمونیست تقویت می شد، نیروی اصلی سرنگونی رژیم و شکل دهی حکومت اسلامی بود.» !

خانم سطوت در ابراز بیگناهی جنبش چریکی در روند جامعۀ ایران به سوی انقلاب اسلامی، اصولاً  مبارزۀ مسلحانه در ایران را   آرمانی تلقی می کنند که در شرایط ایران اصولاً  عملی نبود، زیرا  «نه روستاهای ایران ظرفیت حمایت از چریک ها را داشت و نه جنگل های ایران قدرت حفظ و گسترش عملیات نظامی را.» بدین سبب نیز پس از سیاهکل هرچند «عملیات مسلحانه در شهرها ادامه یافت ولی چریک‌های متشکل در خانه های تیمی چند ده نفر بودند.» و دو سال پیش از انقلاب «به شش نفر تقلیل یافتند.»

آیا ماجرای “جنبش چریکی” همین بود؟ خوشبختانه مریم سطوت با واقع بینی می خواهد که «بررسی جریان فدایی به عملکرد چریک های مسلح محدود نشود.» در واقع نیز حرکت چریکی، هواداری بخش عظیمی از جوانان کشور را برانگیخت و به «جریان اعتراضی چند ده هزار نفری روشنفکری جوانان و دانشجویان ایران» دامن زد. جنبشی که در بحبوحۀ رویدادهای 57 بیش از نیم میلیون از آن هواداری می کردند و اگر هواداران مجاهدین را (با گسترشی حتی بیشتر) به آن اضافه کنیم، کل جوانان فعال در شهرهای کشور را شامل می شد: «این مجموعه در مبارزات سیاسی، دانشجویی، سندیکایی و در فعالیت های فرهنگی، ادبی و هنری شرکت دارد. »  فراتر از آن، «سازمان فدایی موفق شد اعتماد نیروی روشنفکری و جوان زمان خودش را بدست آورد. آن ها رهبری این جریان یعنی رهبری سازمان چریک های فدایی را پذیرفتند.»

اما اگر این جنبش  در دهۀ پیش از انقلاب اسلامی از نفوذ عمده بر نسل جوان و آینده ساز ایران برخوردار بود، چرا نباید آن را در وقوع انقلاب اسلامی مؤثر و مسئول شناخت؟

 از خانم سطوت باید بخاطر مقایسه ای که میان جنبش چریکی در ایران و در آمریکای لاتین بعمل آورده اند، سپاسگزار بود. زیرا مقایسۀ دو پدیده می تواند به شناخت آنها کمک کند.

مهم‌ترین مطلب مورد توجه ایشان  اجتناب‌ناپذیری جنبش مسلحانه در ایران است. به نظر ایشان  در دهۀ چهل (70م.) «در ایران و جهان ضرورت مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم های دیکتاتوری پذیرفته»  شده بود. اگر منظور ایشان   کشورهای آمریکای لاتین است، در آن دوران، از ترس  کمونیسم،  در همۀ کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی دیکتاتور‌های نظامی جنبش های مردمی را به شدت سرکوب می کردند. بنا به آمار قابل اعتماد در دو دهۀ 70 و 80م. در این کشورها دستکم 50هزار نفر بدست نیروهای سرکوب‌گر نظامی کشته، 350هزار نفر مفقود و 400 هزار تن به دلایل سیاسی زندانی شدند. بعنوان نمونه تنها در آرژانتین 30هزار و در کشور کوچک ال سالوادور 40هزار از مردم عادی کشته شدند.

 آری، در برابر اعلام جنگ دیکتاتورهای نظامی و کشتار در چنین ابعادی، نیروهای مردمی در این کشورها دست به قیام مسلحانه زدند. اما آیا در ایران دهۀ 40 چنین شرایطی حاکم بود؟  به نظر خانم سطوت چون در این دهه  «امید به سوی تغییری دمکراتیک از دست رفته بود” “روانشناسی” ناشی از آن به “رادیکال” شدن جوانان ایرانی دامن زد! ظاهراً خانم سطوت هنوز هم شناخت درستی از دمکراسی ندارند، وگرنه می دانستند که نیمی از امکان تحقق آن را اپوزیسیون فراهم می آورد.

 ایشان فراموش می کنند که در آن دوران هیچ جریان سیاسی در ایران خود را دمکرات نمی دانست و بویژه در محافل مورد نظر ایشان “دمکرات”  فحش بود و به کسانی گفته می شد که از “موضع گیری انقلابی” طفره می رفتند!

وانگهی ایشان کدام حکومتی را در تاریخ می شناسند که هم به رفرم های بنیادی دست زند و هم یکطرفه برای  دمکراسی بکوشد که می نویسند:

«رفرم‌های ابتدای دهه چهل نه تنها با گشایش سیاسی همراه نشد بلکه فضای سیاسی کشور بسته‌تر و فشار بر مخالفان افزایش یافت.»

آیا ایشان نمی دانند که حکومت‌ها برای تحکیم خود به رفرم دست می زنند، نه برای آنکه پس از آن بتوانند فضای سیاسی را بگشایند؟  وانگهی مگر “جنبش روشنفکری ایران” ، کوچکترین استقبالی از رفرم های بنیادین از خود نشان داد و یا کمترین قدمی برای حرکت به سوی اعتماد و همبستگی ملی برداشت که شما انتظار دارید حکومت شاه فضای سیاسی کشور را باز کند؟

نه خانم سطوت! فضای باز سیاسی زمانی بوجود می آید که نیروهای اجتماعی بخاطر منافع ملی به نزدیکی و همکاری تمایل نشان دهند، نه آنکه مانند “گرگی هار”(2) به ویروس براندازی مبتلا باشند. آنان که شما تصور می کنید در آمریکای لاتین هم‌رزمان شما بودند، واقعاً بخاطر دمکراسی و منافع ملی می جنگیدند و به محض آنکه فرصتی برای آشتی ملی فراهم آمد دست دشمن دیروزی را فشردند و در برپایی حکومت های دمکراتیک کوشیدند. بدین سبب آنجا برعکس اینجا، « کسی از اینکه علیه  دیکتاتوری مبارزه کرده پشیمان نیست و همه بر پایداری و فداکاری آن نسل » می بالند.

اما “جنبش روشنفکری ایران” جز سایۀ دراز “برادر بزرگ” نبود و هیچگاه حاضر نشد که به کمتر از سرنگونی حکومت شاه راضی شود. درحالیکه، در دهۀ 40، برخلاف ادعای شما، با موفقیت رفرم‌های حکومتی، فضای سیاسی و اجتماعی کشور رو به گشایش گذاشته بود و به عنوان شاهدی کوچک برای این گشایش، می توان از “کانون پرورش فکری..” (1344) یاد کرد که نه تنها از  سانسور برکنار بود که همۀ مخالفان چپ حکومت (بهرنگی، ساعدی، کسرایی، شاملو، ابتهاج، منفردزاده..) آثار خود را  در آن تهیه و منتشر می کردند!

به هر حال، دهۀ 40 در مقایسه با دهه‌های گذشته با تشدید فشار بر مخالفان همراه نبود، برعکس، نسلی که در فضای باز فرهنگی و آموزشی پرورش می یافت با دسترسی به امکانات مادی و اقتصادی روزافزون، به اعتماد به نفس میهن‌دوستانه‌ای دست می یافت.

برخلاف ادعای خانم سطوت، نه “بستگی فضای سیاسی” ، بلکه عقب رفتن نفوذ جریان چپ و اسلامی بر جامعه، مشخصۀ این دوران است. نسل جوان دهۀ 40 نه خاطره ای از “28مرداد” داشت و نه برای آخوندها که در خرداد 42 به خواری سرکوب شده بودند ارزشی قائل بود.  خود را با جوانان اروپایی مقایسه می کرد و البته که می خواست از آزادی هرچه بیشتری برخوردار باشد. اما تنها چیزی که نمی‌خواست، تشنج اجتماعی بود تا چه رسد که بخواهد با شورش و در وحشتناک‌ترین حالت، با قیام مسلحانه، حکومتی را که در سایه اش به جادۀ پیشرفت افتاده بود سرنگون کند.

بنابراین باید به این پرسش پاسخ داد که در چنین فضایی چگونه ممکن شد سیاهکل به نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر ایران بدل شود و به یکباره فضای اجتماعی کشور را تکان بدهد ؟

برای رسیدن به این شناخت باید به مقایسه‌ای دیگر دست زد: می دانیم که “سازمان فدائیان” همزادی به نام “سازمان مجاهدین” داشت. تاریخ مبارزات سازمان‌های کمونیستی و اسلامی در ایران شاهد است که آن‌ها در برخورد با اختلافات درون سازمانی از هیچ خشونت و یا حتی جنایتی در مورد “منحرفین” خودداری نمی کردند و اگر اختلاف به انشعاب منجر می‌شد، هم‌رزمان دیروزی به دشمنانی آشتی ناپذیر بدل می شدند.

از این نظر، همبستگی برادرانۀ این دو سازمان با وجود ایدئولوژی ظاهراً مختلف و حتی متضاد، در نگاه اول از شگفتی های بزرگ تاریخی است. از سویی اختلاف ایدئولوژی این دو جریان چنان شدید بود که (حتی پس از مارکسیستی شدن رهبری مجاهدین!) نتوانستند حتی جبهه ای تشکیل  دهند و چنانچه از مذاکرات سازمان فدایی (به نمایندگی حمید اشرف) و سازمان مجاهدین (به نمایندگی تقی شهرام) (1354) برمی آید، آنان بدین نتیجه رسیدند که «چشم اندازی برای گسترش روابط وجود ندارد»؛ چنانکه ممکن نیست حتی نشریۀ مشترکی منتشر سازند!

از سوی دیگر نزدیکی و اعتماد متقابل دو سازمان چنان بود که حتی نشانه‌ای از رقابت نیز در روابط آنها دیده نمی شد. دو نمونه: فرار اشرف دهقانی از زندان را خواهران مجاهد سازمان دادند و او بخاطر رعایت مسائل امنیتی مدتی را در خانۀ تیمی مجاهدین بسر برد! (1352)  نمونۀ دیگر،  مجاهدین توانستند با استفاده از رادیو ترانزیستوری ساده ای  تقريبا تمام مكالمات و گفتگو هاى نيروهاى ساواك را شنود کنند. از نمونۀ اين راديوها به چريك هاى فدايى نيز داده شد!

از سوی دیگر هر سه بنیانگذاران سازمان فدائی وابستگی شدید مذهبی داشتند: پویان و احمدزاده عضو فعال در “کانون نشر حقایق اسلامی  مشهد”  بودند و مفتاحی به حفظ قرآن شهرت داشت.

این همزادی شگفت انگیز را تنها بدین می توان توضیح داد که این دو سازمان در ورای نام و آرم، از ایدئولوژی کاملاً یکسانی برخوردار بودند. (اختلاف خط مشی(!) اعلام شدۀ دو سازمان تأییدی بر این ادعاست: مجاهدین مستشاران خارجی را و فدائیان عوامل رژیم شاه را ترور می کردند!)

با توجه به آنکه به سال 1344رهبری مجاهدین خود را “مارکسیست” اعلام کرد، تصور همگان بر این است که مارکسیسم ایدئولوژی مشترک این دو سازمان بود. نخست آنکه هرچند چریک‌های فدائی خود را مارکسیست می دانستند، اما  امکانی برای آشنایی با آن نداشتند و باید به برداشت مبتذل حزب توده در خدمت سیاست خارجی اتحاد شوروی بسنده می کردند. در کم‌مایگی چریک‌ها همین بس که داستانی برای کودکان به نام “ماهی سیاه کوچولو” در کنار دو جزوۀ چند صفحه ای از احمدزاده و پویان کل تکیه‌گاه تئوریک آنان را تشکیل می داد!

با توجه به اینکه مجاهدین، در عین مسلمانی، گفتمان چریک‌های فدائی را کاملاً تأیید می کردند. اما فدائیان از اسلام نبریده بودند، منطقاً  آنچه آنان “مارکسیسم” می‌نامیدند چیزی جز برداشتی در چهارچوب دیدگاه اسلام نبود! این مکانیسم را کسروی نیم قرن پیش‌تر کشف کرده بود، که چون اسلام منطق  نمی شناسد، مسلمان می تواند بدون درافتادن با اسلام، به هر مرام دلخواهی (مشروطه‌طلبی، دمکراسی، سوسیالیسم ..) بگرود!

امروزه نگاهی به تبلیغات آخوندهای حکومتی روشن می کند که آنان نیز در عین وابستگی به اسلام فقهی در عین حال از مقولات “انقلابی”  دفاع می کنند. بنابراین در نگاه تاریخی باید گفت، جنبش چریکی در پس هر دو چهرۀ چپ و اسلامی، در واقع نخستین جلوۀ  آن‌ چیزی بود که امروزه “اسلام سیاسی” نام دارد.

نه نافرجامی تحول دمکراتیک در ایران،  بلکه سرکوب 15 خرداد 42 موجب شد که وابستگان به “کانون های اسلامی، ” به هدف انتقام از “رژیم”، به گفتمانی جدا از اسلام سنتی نیاز پیدا کنند، وگرنه نسل جوان برای اسلام سنتی  به هیچ وجه گوش شنوایی نداشت. از این‌رو مجبور شدند از “مقولات مارکسیستی” ( در واقع ترکیبی از مائوییسم و “رژی دبره”ایسم!) گفتمان نوینی سرهم کنند.  گفتمانی نوین که هدفش در درجۀ اول کسب مشروعیت برای هر دو گروه فدائی و مجاهد بود.

از سوی دیگر، در دهۀ 40، جامعۀ ایران با وجود پیشرفت‌های بزرگ، به سبب چپ زدگی اندیشمندان و هنرآفرینان، از برآمدن خردجمعی محروم ماند. اغلب آنان در دوران اوج نفوذ حزب توده جوانانی بودند که اینک فضای جامعه را همچنان چپ زده نگاه می داشتند و اینک شعارهای “عدالت خواهانه” شان به میان جوانان مذهبی نیز نفوذ می کرد.

در این فضا، جامعۀ جوان ایران بدون چون و چرا به سوی هواداری از جنبش چریکی رانده می شد. با این تفاوت که جوانان برخاسته از خانواده های مذهبی جذب مجاهدین می شدند و جوانان غیرمذهبی طبعاً به شعبۀ فدائی جنبش چریکی مراجعه می‌کردند. هر دو گروه همان کتاب‌های رمانتیک انقلابی را می خواندند و به سبب سرشت قرون وسطایی و ناتوانی از درک پیچیدگی‌های جامعۀ نوین، به شعارهای ساده انگارانه پناه می بردند.

خانم سطوت بدرستی به بخشی از هواداران سازمان فدائی اشاره کرده اند که با ترور مخالف بود. در واقع نیز با “سیاهکل” گفتمانی در میان نسل جوان ایرانی گسترش یافت که تنها با ذهنیت از “مبارزۀ مسلحانه” مایه می گرفت.  چنانکه حتی  تلاشی کامل هر دو سازمان به سال 1354 بر این گسترش خدشه ای وارد نیاورد و جوانان ایران را به پیاده نظامی بدل ساخته بود که با کمترین بهانه ای می توانست در خدمت تحولی بنیان برکن قرار گیرد. همکاری دوشادوش جوانان چپ و اسلامی در چند ماه پیش و پس از انقلاب و پذیرش بی چون و چرای رهبری مذهبی، دلیل کافی برای همگونی کامل این جریان اجتماعی و سیاسی است. با اینهمه، همسویی سیاسی “فدائیان” با اسلامیون، به اندازۀ منش اجتماعی که با لعاب انقلابی گسترش می دادند زیان‌آور نبود.

بزرگترین مسئولیت تاریخی از این نظر متوجه فدائیان است که آنان در پس شعارهای انقلابی منحط‌ترین منش اجتماعی را در میان جوانان ایران رواج می‌دادند: ستیزه‌جویی،  شهادت‌طلبی، کینۀ طبقاتی، ژنده پوشی و لمپنیسم، ردّ مظاهر تمدن و فرهنگ نوین، حتی ردّ دانش‌آموزی به عنوان انحراف از انقلابی‌گری و  تقبیح خدمت به نهادهای اداری کشور به عنوان “تکنوکراسی” (3) و در نهایت دفاع از تز “هرچه بدتر، بهتر!” (بدین معنی که هرچه اوضاع جامعه بدتر، شرایط وقوع انقلاب بهتر است!)

این‌ همان “فرهنگ اسلامی” است که دو نسل از ایرانیان کوشیده بود بر آن غلبه کند و اینک در پس شعارهای حق به جانب، نسل جوان را فاسد می کرد. از همه بدتر، حملۀ چریک ها به هویت تاریخی ایران بود. با “برخورد طبقاتی” به ایران “ستم‌شاهی”، تاریخ ایران تاریخی مملو از “شکست مبارزات عدالت خواهانه” جلوه داده می شد که در آن هیچ رشد فرهنگی  صورت نگرفته است. بناهای تاریخی شواهد استثمار زحمتکشان تلقی می شد و والاترین منش فرهنگ ایرانی، یعنی مسالمت جویی و مهرورزی به عنوان “اخلاق خرده‌‌بورژوایی” تخطئه می گشت.

خانم سطوت، اگر انتظار دارید که ما ایرانیان همان ارزشی را برای جنبش شما قائل باشیم که مردم آمریکای لاتین برای مبارزان خود قائل‌اند، نشان دهید که هواداران شما کدام مدرسه و یا درمانگاه را در ایران تأسیس کردند؟ از میان صدها هزار هوادار چریک‌ها، چند دانشمند در حال خدمت به کشور هستند؟

سازمان شما تا به حال هزاران صفحه با استفاده از واژه های مارکسیستی سیاه کرده است، اما هیچگاه نمی تواند در پس این واژه پراکنی‌ها هویت اسلامی خود را پنهان کند، زیرا قدر مسلّم این است که “شهادت‌طلبی” را به هیچ وجه نمی‌توان به مارکسیسم نسبت داد.  سازمان شما  گروه بزرگی از بهترین فرزندان ایران را قربانی کرد و هزاران سال‌ از زندگی گروه بزرگتری از جوانان را در زندان ها به هدر داد و شما به جای پوزش خواهی از مردم ایران هنوز هم به روش اسلامی “شهادت” آنان را دلیل حقانیت خود می‌گیرید!

در داوری تاریخی، جنبش چریکی  به عنوان بزرگترین جریان سیاسی در نیمۀ نخست دهۀ 50، مسئول بازگشت ایران از مسیر طبیعی پیشرفت بسوی بلوغ اجتماعی و سیاسی بود.  رهبری شیعیان که در سراشیب نابودی قرار گرفته بود، به کمک واژه پراکنی انقلابی توانست به اعتماد به نفس جدیدی دست یابد. فراتر از آن، شما با دفاع از اعتقادات مذهبی عقب‌مانده‌ترین اقشار، به یکباره همۀ دستاوردهای روشنگران ایرانی در دو سدۀ گذشته را بر باد دادید و نتیجۀ کوشش‌های میلیون‌ها ایرانی (در نهادهای آموزش و پرورش) را در راه “شیعۀ سرخ علوی” قربانی کردید.

امروزه در دنیای مجازی می توان شاهد ریشخند “چپ”ها بر مذهب زدگی تودۀ ایرانی بود! این مذهب‌زدگی در سایۀ حکومت اسلامی بصورت سینه زنی، قمه زنی، نذری پزی، دخیل‌بندی،  زیارت، دق‌الباب مسجد.. و دیگر جلوه های توحش مذهبی ابعاد هرچه بزرگتری بخود می گیرد. اما مسئولیت مستقیم آن متوجه سازمان شماست که با «احترام به عقاید توده ها» از هرگونه روشنگری ضدمذهبی را تخطئه کردید!

واقعیت این است که جنبش چپ “رسالت تاریخی” خود را با به قدرت رساندن رهبری مذهبی به انجام رساند و اصولاً از چنان امکانی برخوردار نیست که در مبارزات امروز در کنار مردم ایران باشد. شاهد آنکه، چند روز پیش اشرف دهقانی از اینکه گویا یکی از دراویش گنابادی در درگیری‌های اخیر با اتوبوس چند مأمور را زیر گرفت به وجد آمده و آن را دلیل وجود “شرایط کاملاً انقلابی در جامعه” دانسته است! (4)

امروزه جامعۀ مدنی ایران جایگزینی حکومت اسلامی را به شیوه های مسالمت جویانه و خردمندانه به پیش می برد و در آن “انقلابی‌گری کودکانه” نقشی ندارد. اگر هواداران سازمان های چپ می خواستند در مبارزات امروزی مردم ایران شرکت کنند باید مثلاً با حضور در صحنه، “دختران میدان انقلاب” را حفظ می کردند.

 اگر انقلاب اسلامی یک خوبی داشت، آن بود که صدها هزار از هواداران سازمان های کمونیستی ایران را به دامان امن و مرفّه کشورهای “امپریالیستی” انداخت. این هواداران اگر نمی توانند خود را از بدآموزی‌ها رها کنند، دستکم بخاطر آنکه فرزندانشان بیش از این با تأسف به سرنوشت آنان ننگرند، لطف کنند از “مبارزه” دست بردارند!

(1) همۀ گفتاوردها از مریم سطوت: مقالۀ «آیا سیاهکل اجتناب ناپذیر بود؟» ،  عصر نو، 2017.

(2) سیاوش کسرایی: «سگ رامی شده ایم، گرگ هاری باید!»

(3) «امیر (پرویز پویان) بی مقدمه گفت: می خواهم ترک تحصیل کنم..(زیرا) با داشتن دانشنامه آدمی معمولاً جذب کارهای دولتی می شود و کم کم با پیشرفت در دستگاه حکومتی از رسالت های اجتماعی اش بازمی ماند و من به خاطر پیشگیری از چنین احتمالی در آینده، می خواهم با ترک دانشگاه، خیالم را راحت کنم.»  نعمت میرزا زاده (م. آزرم)

 (4) اشرف دهقانی، «دفاع از مبارزۀ حق طلبانۀ دراویش گنابادی یک وظیفۀ انقلابی است!

منبع:پژواک ایران

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes